متحیر شدن. (آنندراج). تعجب کردن. سست شدن از یأس. بکلی نومید شدن. مبهوت و مأیوس شدن. (از یادداشتهای مؤلف) ، مضمحل و از هم پاشیده شدن. متلاشی گشتن. (ناظم الاطباء). بشدت ذوب شدن. آب شدن. از هم جدا شدن اجزاء چیزی در آب و غیره. از یکدیگر باز شدن. مقابل بستن: کوفته ها وارفته است، متلاشی شده. (یادداشت مؤلف) ، گردش کردن و سیر نمودن. (ناظم الاطباء) ، باز رفتن. دوباره رفتن: زندگانی آشتی دشمنان مرگ وارفتن به اصل خویش دان. مولوی. آن شعاعی بود بر دیوارشان جانب خورشید وارفت آن نشان. مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 408). گفت برخیزم همانجا واروم کافر ار گشتم دگر ره بگروم. مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 561). واروم آنجا بیفتم پیش او پیش آن صدر نکواندیش او. مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 561). ، برگشتن. بازگشتن: کاروان دائم ز گردون میرسد تا تجارت میکند وامیرود. مولوی (دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 588). ، رفتن: تدجی، وارفتن به هرطرف. ابلنقع الکرب، وارفت اندوه. (منتهی الارب)