یقین است که دربرابر گمان باشد، (برهان) (از سفرنامۀ شاه ایران از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)، محقق، بی شبهه، بی قیاس، (ناظم الاطباء)، درواخ: گمان برم که بر او ملک تا ابد باقی است به صددلیل مبرهن گمان من شد واخ، فرخی سیستانی (از فرهنگ خطی انجمن آرای ناصری)، ، گمانی که به یقین رسد، (انجمن آرا) (فرهنگ خطی) (از سفرنامۀ شاه ایران از آنندراج)، گمان نزدیک به یقین، (ناظم الاطباء)، راستی، صداقت، حقیقت، بامداد، صبح، هنگام صبح، مشرق، جای صبح، کمان مته، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، راست، درست، (برهان) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
یقین است که دربرابر گمان باشد، (برهان) (از سفرنامۀ شاه ایران از آنندراج) (انجمن آرای ناصری) (ناظم الاطباء)، محقق، بی شبهه، بی قیاس، (ناظم الاطباء)، درواخ: گمان برم که بر او ملک تا ابد باقی است به صددلیل مبرهن گمان من شد واخ، فرخی سیستانی (از فرهنگ خطی انجمن آرای ناصری)، ، گمانی که به یقین رسد، (انجمن آرا) (فرهنگ خطی) (از سفرنامۀ شاه ایران از آنندراج)، گمان نزدیک به یقین، (ناظم الاطباء)، راستی، صداقت، حقیقت، بامداد، صبح، هنگام صبح، مشرق، جای صبح، کمان مته، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، راست، درست، (برهان) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
واه، وه، از اصوات تعجب است، کلمه ای که در تحسین و تعریف و خوش آیندی استعمال میگردد، (ناظم الاطباء)، کلمه ای است که در حالت دیدن چیزی خوب یا شنیدن خبری مرغوب مکرر بر زبان رانند، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، کلمه ای است که چون از دیدن و شنیدن چیزی خوب طبع را خوش آید و یا لذت یافتن ازچیزی بر زبان رانند و در محل انتعاش طبیعت بطریق تحسین تکرار کنند، (برهان) (جهانگیری)، از اصوات افسوس و تأسف به معنی آه و وای: روز و شب آخ و واخ و ناله و وای خویشتن در بلا و هر که سرای، سعدی
واه، وه، از اصوات تعجب است، کلمه ای که در تحسین و تعریف و خوش آیندی استعمال میگردد، (ناظم الاطباء)، کلمه ای است که در حالت دیدن چیزی خوب یا شنیدن خبری مرغوب مکرر بر زبان رانند، (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)، کلمه ای است که چون از دیدن و شنیدن چیزی خوب طبع را خوش آید و یا لذت یافتن ازچیزی بر زبان رانند و در محل انتعاش طبیعت بطریق تحسین تکرار کنند، (برهان) (جهانگیری)، از اصوات افسوس و تأسف به معنی آه و وای: روز و شب آخ و واخ و ناله و وای خویشتن در بلا و هر که سرای، سعدی
از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاغ، طاق، توغ، آق خزک، غضا، برای مثال عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم / گر عشق بماند این چنین آخ تنم (صفار - لغتنامه - تاخ)
از درختان جنگلی شبیه درخت گز که چوب آن را برای سوزاندن به کار می برند و آتش آن بادوام و زغالش نیز معروف است، تاغ، طاق، توغ، آق خَزَک، غَضا، برای مِثال عشق آتش تیز و هیزم تاخ منم / گر عشق بماند این چنین آخ تنم (صفار - لغتنامه - تاخ)
شاخه و ترکه ای که از تنۀ درخت می روید، جسمی شبیه استخوان که در سر برخی حیوانات مانند گوسفند، بز، گاو، گوزن و آهو می روید، چاک، کنایه از پاره، حصه، قطعه، ظرفی که در آن شراب می خورند، پیالۀ شراب خوری، پالغ، بالغ، در قدیم از شاخ گاو یا کرگدن یا عاج نیز ظرف برای شراب خوردن می ساختند، برای مثال فتاده بر سرش از بادۀ شبینه خمار / به عزم عیش صبوحی نهاده بر کف شاخ. (منصور شیرازی- مجمع الفرس - شاخ) شاخ آهو: کمان، کمان تیراندازی، برای مثال چو بر شاخ آهو کشد چرم گور / بدوزد سر مور بر پای مور (نظامی۵ - ۷۸۹) شاخ حجامت: در پزشکی شاخ میان تهی گاو که دو سر آن سوراخ دارد و حجام با آن پوست بدن را می مکد تا ورم کند بعد استره می زند و دوباره شاخ را می چسباند تا مقداری خون داخل آن شود شاخ حجام: شاخ حجامت، در پزشکی شاخ میان تهی گاو که دو سر آن سوراخ دارد و حجام با آن پوست بدن را می مکد تا ورم کند بعد استره می زند و دوباره شاخ را می چسباند تا مقداری خون داخل آن شود شاخ درآوردن: کنایه از بسیار تعجب کردن، دچار حیرت و شگفتی شدن از دیدن چیزی عجیب و حیرت انگیز یا شنیدن حرف های دروغ و سخنان شگفت انگیز شاخ زدن: شاخه زدن، شاخه درآوردن درخت، شاخ زدن حیوان به کسی یا به حیوان دیگر شاخ شاخ: چاک چاک، پاره پاره، برای مثال بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانه وار / کز هیچ سینه بوی رضایی نیافتم (خاقانی - ۷۸۴) ، بیندیش از آن دشت های فراخ / کز آواز گردد گلو شاخ شاخ (نظامی۵ - ۷۶۲) شاخ نبات: شاخه ای از نبات، شاخه های متبلور درون کاسۀ نبات شاخ نفیر: شاخی که بعضی درویشان با آن بوق می زنند شاخ و بال: شاخه های درخت، شاخ و برگ درخت شاخ و برگ: شاخه ها و برگ های درخت، کنایه از آنچه بر اصل حکایت و سخن افزوده می شود، جزئیات برات بر شاخ آهو نوشتن: کنایه از دادن وعدۀ چیزی که به دست آوردنش ممکن نباشد
شاخه و ترکه ای که از تنۀ درخت می روید، جسمی شبیه استخوان که در سر برخی حیوانات مانند گوسفند، بز، گاو، گوزن و آهو می روید، چاک، کنایه از پاره، حصه، قطعه، ظرفی که در آن شراب می خورند، پیالۀ شراب خوری، پالغ، بالغ، در قدیم از شاخ گاو یا کرگدن یا عاج نیز ظرف برای شراب خوردن می ساختند، برای مِثال فتاده بر سرش از بادۀ شبینه خمار / به عزم عیش صبوحی نهاده بر کف شاخ. (منصور شیرازی- مجمع الفرس - شاخ) شاخ آهو: کمان، کمان تیراندازی، برای مِثال چو بر شاخ آهو کشد چرم گور / بدوزد سر مور بر پای مور (نظامی۵ - ۷۸۹) شاخ حجامت: در پزشکی شاخ میان تهی گاو که دو سر آن سوراخ دارد و حجام با آن پوست بدن را می مکد تا ورم کند بعد استره می زند و دوباره شاخ را می چسباند تا مقداری خون داخل آن شود شاخ حجام: شاخ حجامت، در پزشکی شاخ میان تهی گاو که دو سر آن سوراخ دارد و حجام با آن پوست بدن را می مکد تا ورم کند بعد استره می زند و دوباره شاخ را می چسباند تا مقداری خون داخل آن شود شاخ درآوردن: کنایه از بسیار تعجب کردن، دچار حیرت و شگفتی شدن از دیدن چیزی عجیب و حیرت انگیز یا شنیدن حرف های دروغ و سخنان شگفت انگیز شاخ زدن: شاخه زدن، شاخه درآوردن درخت، شاخ زدن حیوان به کسی یا به حیوان دیگر شاخ شاخ: چاک چاک، پاره پاره، برای مِثال بر سینه شاخ شاخ کنم جامه شانه وار / کز هیچ سینه بوی رضایی نیافتم (خاقانی - ۷۸۴) ، بیندیش از آن دشت های فراخ / کز آواز گردد گلو شاخ شاخ (نظامی۵ - ۷۶۲) شاخ نبات: شاخه ای از نبات، شاخه های متبلور درون کاسۀ نبات شاخ نفیر: شاخی که بعضی درویشان با آن بوق می زنند شاخ و بال: شاخه های درخت، شاخ و برگ درخت شاخ و برگ: شاخه ها و برگ های درخت، کنایه از آنچه بر اصل حکایت و سخن افزوده می شود، جزئیات برات بر شاخ آهو نوشتن: کنایه از دادن وعدۀ چیزی که به دست آوردنش ممکن نباشد