لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی، پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، بسودن، پرماس، برماسیدن، ساختن، پرداختن، فارغ شدن، یازیدن برای مثال هر کجا گوهری است بشناسم / دست سوی دگر نپرواسم (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۸)
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی، پَرماسیدن، بَساویدن، پَساویدن، بِپسودن، بِبسودن، پَسودن، بَساو، سودن، بِسودن، پَرماس، بَرماسیدن، ساختن، پرداختن، فارغ شدن، یازیدن برای مِثال هر کجا گوهری است بشناسم / دست سوی دگر نپرواسم (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۸)
ترسیدن. بیم داشتن. هراس داشتن. بشکوهیدن. (یادداشت به خط مؤلف). ترسیدن و واهمه کردن باشد. (برهان) : کز بیم ناوک تو به مغرب به روزو شب اندر تن عدو بهراسد همی روان. فرخی. هنگام مدح او دل مدحت کنان او از بیم نقد او بهراسد ز شاعری. فرخی. سمندش چو آن زشت پتیاره دید شمید وهراسید و اندررمید. اسدی. به ایرانیان گفت گردان چین هراسیده اند از شما روز کین. اسدی. مسیحم که گاه از یهودی هراسم گه از راهب هرزه لا میگریزم. خاقانی. جان در کنف شاهست از حادثه نهراسد عیسی زبر چرخست از دار نیندیشد. خاقانی. هراسیدم از دولت تیزگام که بگذارد این نقش را ناتمام. نظامی. ز گوهر سفتن استادان هراسند که قیمت مندی گوهر شناسند. نظامی. خرد بخشید تا او را شناسیم بصارت داد تا هم زو هراسیم. نظامی. از عقوبت آخرت نهراسد. (گلستان)
ترسیدن. بیم داشتن. هراس داشتن. بشکوهیدن. (یادداشت به خط مؤلف). ترسیدن و واهمه کردن باشد. (برهان) : کز بیم ناوک تو به مغرب به روزو شب اندر تن عدو بهراسد همی روان. فرخی. هنگام مدح او دل مدحت کنان او از بیم نقد او بهراسد ز شاعری. فرخی. سمندش چو آن زشت پتیاره دید شمید وهراسید و اندررمید. اسدی. به ایرانیان گفت گردان چین هراسیده اند از شما روز کین. اسدی. مسیحم که گاه از یهودی هراسم گه از راهب هرزه لا میگریزم. خاقانی. جان در کنف شاهست از حادثه نهراسد عیسی زبر چرخست از دار نیندیشد. خاقانی. هراسیدم از دولت تیزگام که بگذارد این نقش را ناتمام. نظامی. ز گوهر سفتن استادان هراسند که قیمت مندی گوهر شناسند. نظامی. خرد بخشید تا او را شناسیم بصارت داد تا هم زو هراسیم. نظامی. از عقوبت آخرت نهراسد. (گلستان)