جدول جو
جدول جو

معنی همخورد - جستجوی لغت در جدول جو

همخورد
تطابق
تصویری از همخورد
تصویر همخورد
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هماوند
تصویر هماوند
(پسرانه)
از نامهای امروزی زرتشتیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هلگورد
تصویر هلگورد
(پسرانه)
بهترین جلودار (نگارش کردی: ههگورد)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از همنواد
تصویر همنواد
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه در زمان ساسانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از همخوند
تصویر همخوند
هم خداوند، آنکه با دیگری در خدمت یک نفر باشد، خواجه تاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبخورد
تصویر آبخورد
نصیب، قسمت، روزی، برای مثال جان شد اینجا چه خاک بیزد تن / کآبخوردش ز خاکدان برخاست (خاقانی - ۶۱) کنار رودخانه، تالاب،
سرچشمه و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند، برای مثال در او نیست روینده را آبخورد / که گرماش گرم است و سرماش سرد (نظامی۶ - ۱۱۱۴)
مقام، منزل، جایگاه، آب خوردن، برای مثال درخت ارچه سبزش کند آبخورد / شود نیز زافزونی آب زرد (امیرخسرو - لغتنامه - آبخورد)
آبخورد کردن: توقف کردن، برای مثال شه عالم آهنج گیتی نورد / در آن خاک یک ماه کرد آبخورد (نظامی۵ - ۹۲۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هماورد
تصویر هماورد
حریف، هم نبرد، نسبت دو نفر با هم که با یکدیگر نبرد کنند، هماویز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
تصادف، ملاقات، به هم رسیدن دو چیز یا دو تن هنگام رد شدن و گذشتن از جایی
برخورد کردن: همدیگر را دیدن، ملاقات کردن، تصادف کردن، کنایه از باشدت وخشونت رفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
پرنده یی از راسته بلند پایان که در حدود 20 گونه از آن شناخته شده است. این پرنده جثه ای بزرگ دارد. قدگونه هایی از آن تا 5، 1 متر نیز می رسد. داری نوکی مخروطی شکل و طویل است و گردنی بلند و عاری از پر دارد. پاهایش نیز دراز است. این پرنده در کنار مردابها و رودخانه ها می زید و از ماهیان و دیگر حیوانات کوچک تغذیه می کند. حیوانی است گوشه گیر و محتاط و با انسان کمتر مانوس می شود. غم خورک برروی درختان قدیمی و بلند آشیانه می سازد پرنده مذکور به حال اجتماع می زید و فضولات و بقایای دفعی وی بهترین کود را برای زراعت تهیه میکند بوتیمار ماهی خورک مالک الحزین کیلان طریفون شفنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همخواب
تصویر همخواب
هم بستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
بهم خوردن دو چیز، تصادف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم نورد
تصویر هم نورد
دو یا چند تن که باهم راهی را طی کنند هم سفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخورد
تصویر آبخورد
آب خوردن، آبخور آبشخور منهل مشرب)، قسمت نصیب روزی
فرهنگ لغت هوشیار
دو یا چند کس که دارای یکنوع درد وبلیه باشند، شریک غم دیگری غمخوار: همه همخوابه وهمدرد دل تنگ منند مرکب خاب مرا تنگ سفر بگشایید، (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
هریک از دو کس که با یکدیگر جنگ کنند نسبت بدیگری هماورد است حریف رقیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم خورد
تصویر کم خورد
کمخوار، ممسک: (... و گفت اگر دنیا همه زر کنند و مومن را سر آنجا دهند همه در رضا او صرف کند و اگر یک دینار در دست کم خوردی کنی چاهی بکند و در آنجا کند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبخورد
تصویر آبخورد
((خُ))
آب خوردن، آبخور، آبشخور، بهره، نصیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
((بَ خُ))
به هم رسانیدن دو چیز، تصادم، به هم رسیدن دو کس، تصادف، ملاقات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درخورد
تصویر درخورد
((دَ. خُ))
مناسب، سزاوار، درخور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هماورد
تصویر هماورد
حریف، رقیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هماورد
تصویر هماورد
مسابقه، حریف، رقیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم کرد
تصویر هم کرد
ترکیب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم وند
تصویر هم وند
عضو، آبونه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هم آورد
تصویر هم آورد
حریف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
تصادم، ضربه، تماس، تصادف
فرهنگ واژه فارسی سره
حریف، رقیب، معارض، هماور، هم زور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
Impingement
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
воздействие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
Beeinträchtigung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
вплив
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
naruszenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
影响
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
interferência
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
interferenza
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از برخورد
تصویر برخورد
interferencia
دیکشنری فارسی به اسپانیایی