جدول جو
جدول جو

معنی هرارزده - جستجوی لغت در جدول جو

هرارزده
(خَ / خِ زَ / زِ / زُ)
شتری که مبتلا باشد به عروض طاولها در میان پوست و گوشت، شتر گرفتار اسهال. (ناظم الاطباء). رجوع به هرار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرازده
تصویر پرازده
تکۀ گلوله کرده از خمیر آرد گندم به اندازه ای که یک نان پخته شود، زواله، چونه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هراسیده
تصویر هراسیده
ترسانیده شده، ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده
وحشت زده، مرعوب، متوحّش، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده، مروع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خمارزده
تصویر خمارزده
خمار، سردرد و کسالتی که پس از برطرف شدن کیف شراب در انسان پیدا می شود، حالت بعد از مستی، آنکه به حالت خماری دچار شده باشد، مخمور، ویژگی چشمی که حالت خماری در آن نمایان باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپرزده
تصویر پرپرزده
ورپریده، ویژگی کودکی که دچار مرگ ناگهانی شده. در خطاب به کودکی که همه را آزار می دهد یا نفرینی دربارۀ فرد جوان به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هراسنده
تصویر هراسنده
ترسنده، آنکه از چیزی بترسد
فرهنگ فارسی عمید
(هََ رْ را رَ)
عین هراره، چشم بسیارآب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
دهی است از دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه دماوند، واقع در 14 هزارگزی باختر فیروزکوه و دو هزارگزی جنوب راه شوسۀ تهران به فیروزکوه. جایی کوهستانی سردسیر و دارای 286 تن سکنه است. محصول عمده اش غلات و بنشن است. قلمستانهای بید و تبریزی بسیار دارد. شغل مردم زراعت و جاجیم و گلیم بافی است. مزرعه های سربند، مزورولنجه جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
مرانیه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
مارگزیده. سلیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که مار وی را گزیده باشد:
مهرۀ مار بهر مارزده ست
به کسی کز گزند رست مده.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 800)
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ زَ)
جمع واژۀ کرّز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). رجوع به کرز شود
لغت نامه دهخدا
(دِ دِ)
دهی است از دهات نور، جزء دهات و آبادیهای مازندران. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(پَ / پِ دَ / دِ)
چانه. چونه. پاره ای از خمیر باشد که بجهت یک ته نان گرد و گلوله کرده باشند. (برهان). آرد خمیرکرده باشد که آنرا بجهت نان گرد و غند ساخته باشند و آنرا زواله نیز گویند و بهندی پره نامند. (جهانگیری) (رشیدی) ، ثوینا آرد خشکی که زیر پرازده گسترند. (منتهی الارب) (در مادۀ ثون ) ، کونه یعنی قسمتی که از بن گروهۀ خمیر گیرند آنگاه که گروهه بزرگتر ازاندازۀ مقصود باشد. فرزدق، نان کوله رفتۀ در تنور
لغت نامه دهخدا
(تَ دِهْ)
از دهات هزارجریب و دودانگه. رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 122 و ترجمه وحید ص 164 شود
لغت نامه دهخدا
(بَ دِهْ)
دهی است از دهستان فریم بخش دودانگۀ شهرستان ساری و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
اراده. رجوع به اراده شود
لغت نامه دهخدا
(هََ سَ دَ /دِ)
ترسان. بیمناک. (یادداشت به خط مؤلف).
- هراسنده شدن، ترسیدن. هراس داشتن:
چو گنجینۀ غارش آمد به دست
هراسنده شد مرد یزدان پرست.
نظامی (شرفنامه ص 337).
چو دید اختران را دل اندر هراس
هراسنده شد مرد اخترشناس.
نظامی.
- هراسنده گشتن، هراسنده شدن. ترسیدن:
نواحی شناسان راه آزمای
هراسنده گشتند از آن ژرف جای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ / دِ)
ترسیده. بیمناک. (یادداشت به خط مؤلف).
- هراسیده دل، آنکه دلش نگران و ترسان است. به دل ترسان:
که تا پیل گردد هراسیده دل
نیارد نهادن پی از سوی گل.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان اندیکا بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. در6هزارگزی قلعه زراس، در دشت معتدل هوائی واقع و دارای 280 تن سکنه است. آبش از چشمه و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خُ زَ دَ/ دِ)
مسکّر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هوازده
تصویر هوازده
سرماخورده زکام شده
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند چانه چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر میگیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگترباشند، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراسیده
تصویر هراسیده
ترسیده بیم داشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هراسیده
تصویر هراسیده
((هَ دِ))
ترسیده، ترسانیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرازده
تصویر پرازده
((پَ دَ یا دِ))
گلوله ای از خمیر که به جهت پختن نان آماده کرده باشند، چانه، چونه، تکه اضافی که از گلوله خمیر می گیرند هنگامی که گلوله از اندازه بزرگتر باشد، آرد خشکی که زیر گلوله خمیر پاشند، نان کوله رفته در تنور
فرهنگ فارسی معین
بیمناک، ترسیده، متوحش، مرعوب، مرعوب، وحشت زده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی در حوزه ی شهرستان نور
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع میان دورود ساری، از توابع میان رود نور
فرهنگ گویش مازندرانی