- هامع
- همدل و موافق، مشابه و یکسان
معنی هامع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فراگیر
شنونده، شنوا
گرد آرنده، فراهم آورنده و یکی از نامهای خدایتعالی
خاک نمناک که آب از آن تراود
درخشان، درخشنده، تابان
برنده، شکننده، کوبنده، خوار کننده
هامون، زمین هموار، دشت، مقابل آسمان، زمین
مفرد واژۀ جوامع، هر چیز تمام و کامل، مشتمل بر. حاوی، جمع کننده، گردآورنده، فراهم آورنده، مسجد بزرگ هر شهر که در آن نماز جمعه می خوانند، مسجد آدینه
شنونده، ویژگی آنکه صدایی یا سخنی را می شنود، گوش دهنده
سرگشته، حیران، آسیون، سرگردان، گیج، کالیو، مستهام، پکر، آسمند، کالیوه رنگ، گیج و ویج، واله، کالیوه، خلاوه، گیج و گنگ
آزمند، حریص، طمع دارنده، امیدوار
برنده، بند کننده، قاطع
درخشنده تابان درخشنده درخشان تابنده تابان: لیک سرخی بررخی کولامع است بهر آن آمد که جانش قانع است. (مثنوی لغ) جمع لوامع یامثل (مانند) برق لامع. سخت بشتاب سریع
فروتن
سرگشته، حیران، متحیر
زهر دار چون مار، خرفستر، خزنده هامه در فارسی سر سر هر چیز، تارک، پیشوا سردودمان، گروه گروه مردم، اسپ، چغد کوچ سرحیوان یاانسان، سرهر چیز، کاسه سر، بالای پیشانی، پیشانی، فرق سر تارک: (رهامه رهروان کنم پای همت زوجود برترآیم) (خاقانی) -7 رئیس قوم مهتر، جماعت مردم، اسب فرس، جغد بوم. هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار، جانورخزنده وگزنده، هرحشره کشنده مطلقا: (این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام) (خاقانی)، جمع هوام
زمین هموار دشت، سطح مستوی
بوم کناره حاشیه کتاب مرز مقابل متن بوم
سرگشته، حیران
حاشیۀ کتاب
طمع کار، حریص