جدول جو
جدول جو

معنی نورخند - جستجوی لغت در جدول جو

نورخند(خَ)
تبسم. شکرخند. (فرهنگ فارسی معین) :
تا به دیدار تو عید اقربا فرخ شود
عیدی کاخ تو شد بر اهل دانش نورخند.
سوزنی (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
نورخند
تبسم شکرخند: تا بدیدار تو عید اقربا فرخ شود عیدی کاخ تو شد بر اهل دانش نورخند. (سوزنی. چا. . 2 دکتر شاه حسینی 63)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نیشخند
تصویر نیشخند
خنده ای که از روی خشم و غضب بکنند، زهرخند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نورسنج
تصویر نورسنج
آلتی برای اندازه گیری درجۀ شدت نور، فوتومتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زورمند
تصویر زورمند
دارای زور و نیرو، پرزور، نیرومند، برای مثال ضعیفان را مکن بر دل گزندی / که درمانی به جور زورمندی (سعدی - ۱۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورسند
تصویر خورسند
خرسند، شادمان، خوشحال، قانع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زهرخند
تصویر زهرخند
خنده از روی خشم و غضب، برای مثال بخندید و گفت اندر آن زهرخند / که افسوس بر کار چرخ بلند (نظامی۵ - ۸۱۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
جایی که درخت انار بسیار داشته باشد، انارستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لورکند
تصویر لورکند
زمینی که آن را سیلاب کنده و گود کرده باشد، لوره، لوشاره
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
دارای نور. روشن. منور. پرنور. نورانی:
چون شاه روز بادی وچون شاه شب که زو
گه نورمند خاور و گه باختر شود.
مسعودسعد.
ای آفتاب ملک جهان از تو نورمند
تا تابد آفتاب، تو چون آفتاب تاب.
مسعودسعد.
نزدیک علم و رای تو مه نورمند نیست
در پیش حلم و سنگ تو که بردبار نیست.
سنائی.
همچو مه از آفتاب هست به تو نورمند
شاه زمانه که اوست سایۀ پروردگار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به معنی ترجمه باشد که لفظی از زبانی دیگر معنی کرده بود. (از انجمن آرا) (از برهان قاطع) (از آنندراج). از برساخته های دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 و نیز رجوع به انجمن آرا شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نظربند
تصویر نظربند
عملی بدعا و طلسمات که کسی چشم بد نزند چیزی یا کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است زیبا و چتری از رده دو لپه ییهای بی گلبرگ که سر دسته تیره نارون ها میباشد. برخی ماخذ تیره نارون هارا جزو تیره گزنه ها ذکر میکنند. برگهایش دندانه دار و چوبش بسیار محکم است در حدود 15 گونه از این گیاه شناخته شده که در نواحی معتدل نیمکره شمالی زمین میرویند سایه خوش دردار سده پشه دار پشه غال ناژین بوقیصا شجره البق پشه خانه فیلون کنجک گژم پشه دار ناروان ناروند. یا نارون جلگه. اوجا. یا نارون سفید. ملج. یا نارون قرمز. اوجا. یا نارون کوهی. ملج
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که آنرا سیلاب کنده باشد: ز ری تا دهستان و خوارزم و جند نوندی نبینی بجز لور کند. (نظامی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
آذرنگ درفشان شیدا تاپیک روشن منسوب به نور دارای نورمنور مقابل ظلمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوش خند
تصویر نوش خند
تبسم شکر خند: مقابل نیشخند: (چون گل شکفته باش درین انجمن که صبح تسخیر کرد روی زمین را بنوشخند) (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورخور
تصویر نورخور
خورشیت خورشید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیشخند
تصویر نیشخند
خنده ای که از روی خشم و غضب بکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
جایی که درخت انار بسیار دارد انارستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکرخند
تصویر شکرخند
تبسم و خنده در زیر لب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پورمند
تصویر پورمند
صاحب پسر، صاحب فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوزخند
تصویر پوزخند
لبخند مسخره آمیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زورمند
تصویر زورمند
صاحب قدرت و توانا، پر زور، نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
شید مند نورانی منور: بادت از خورشید و ابر تخت و جاه اندر جهان روز دولت نورمند وشاخ نعمت بارور. (مسعود سعد. 208)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوشخند
تصویر نوشخند
تبسم شکر خند: مقابل نیشخند: (چون گل شکفته باش درین انجمن که صبح تسخیر کرد روی زمین را بنوشخند) (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوزخند
تصویر پوزخند
((خَ))
لبخند تمسخرآمیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پورمند
تصویر پورمند
((مَ))
پسردار، صاحب پسر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهرخند
تصویر زهرخند
((~. خَ))
خنده ای که از روی خشم کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شکرخند
تصویر شکرخند
((~. خَ))
تبسم، معشوقی که دارای تبسم شیرین است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لورکند
تصویر لورکند
((کَ))
زمینی که سیلاب آن را کنده و گود کرده باشد، لوره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نارکند
تصویر نارکند
((کَ))
انارستان، جایی که در آن درخت انار فراوان باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورانی
تصویر نورانی
درخشان، روشن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زورمند
تصویر زورمند
قوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نورند
تصویر نورند
ترجمه
فرهنگ واژه فارسی سره
تبسم، شکرخند، لبخند
متضاد: نیشخند
فرهنگ واژه مترادف متضاد