جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با خورسند

خورسند

خورسند
خشنود. خوشحال و شادکام. بشاش. (ناظم الاطباء). خرسند:
مبادا کس اندر جهان هیچگاه
که خورسند باشد بجفت تباه.
فردوسی.
، قانع. راضی. رجوع به خرسند شود
لغت نامه دهخدا

خورسندی

خورسندی
خرسندی. شادی. خشنودی. شادمانی. بشاشت. (ناظم الاطباء) :
دل بخدا برنه و خورسندیی
اینْت جداگانه خداوندیی.
نظامی.
، قناعت و رضایت
لغت نامه دهخدا

خورند

خورند
دَرخُور، شایِستِه، سِزاوار، لایِق، مُناسِب، اَرزانی، سازوار، اَندَرخُور، فراخُور، باب، مَحقوق، خُورا، فَرزام، شایان، مُستَحَقّ، شایِگان، صالِح، بابَت برای مِثال اگر به همتش اندر خورند بودی جای/ جهانش مجلس بودی سپهر شادروان (قطران - ۳۱۳)
خورند
فرهنگ فارسی عمید