دارای نور. روشن. منور. پرنور. نورانی: چون شاه روز بادی وچون شاه شب که زو گه نورمند خاور و گه باختر شود. مسعودسعد. ای آفتاب ملک جهان از تو نورمند تا تابد آفتاب، تو چون آفتاب تاب. مسعودسعد. نزدیک علم و رای تو مه نورمند نیست در پیش حلم و سنگ تو که بردبار نیست. سنائی. همچو مه از آفتاب هست به تو نورمند شاه زمانه که اوست سایۀ پروردگار. خاقانی