جدول جو
جدول جو

معنی نثج - جستجوی لغت در جدول جو

نثج
(نِ)
بددل بی خیر. (منتهی الارب) (از آنندراج). جبان و ترسوی بی خیر. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نثج
(نُ ثُ)
کون ها. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دبرها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نثج
(عَ)
بیرون انداختن کون، آنچه در شکم است. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). بیرون انداختن آنچه در شکم دارد. (از اقرب الموارد). گویند: نثج استه نثجاً، نثج بطنه بالسکین، به دشنه پاره کرد شکم او را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نهج
تصویر نهج
راه روشن و آشکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسج
تصویر نسج
بافت، بافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوج
تصویر نوج
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نشک، وهل
عشقه، لبلاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفج
تصویر نفج
کاغذی که بر آن چیزی بنویسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نخج
تصویر نخج
گیاهی که از آن جارو درست می کنند، جارو، حربۀ نوک تیز، سیخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نضج
تصویر نضج
پدید آمدن و حرکت به سوی کمال، پختگی، رسیدگی، پخته شدن گوشت، رسیدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمج
تصویر نمج
نا، رطوبت، برای مثال سنگ بی نمج و آب بی زایش / همچو نادان بود به آرایش (عنصری - ۳۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
کلام غیر منظوم که وزن و قافیه ندارد و صنایع ادبی در آن کمتر از شعر است
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
به اندازۀکفایت خوردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، بسیار از طعام از جایی به جایی بردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دَ لَ)
کم گردیدن، فرونشاندن گرمی آب را از آب سرد، گران کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ فَ)
به همه معانی رجوع به عثج شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ثَ)
بز کوهی فربه درشت اندام. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). عناثج. رجوع به عناثج شود، گشن فربه و درشت اندامی که در هنگام گشنی حالت فتور و سستی در وی پیدا شده و اعراض از آن کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ ثَ)
خرج فلان منثجاً، برآمد ریخ زنان. (منتهی الارب). ریخ زنان برآمد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نثر
تصویر نثر
پراکنده، کلام غیر منظوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهج
تصویر نهج
راه فراخ، راه پیدا، طریق واضح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناج
تصویر ناج
شیر بیشه کاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نجث
تصویر نجث
باز کاویدن زره، نیام دل، سرای مرد باز کاونده جوینده
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی درشت باشدکه خاک روبان بدان زمین روبندعلف جاروب: دست وکف پای پیران پرکلخج ریش پیران زردازبس دودنخج. (طیان لفااق. 70)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نعج
تصویر نعج
گوشت میش خوردن، سپیدشدن، سپیدناب کنارنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوج
تصویر نوج
کاج
فرهنگ لغت هوشیار
رطوبت اندک نم: سنگ بی نمچ و آب بی زایش همچو نادان بود بارایش. (عنصری) توضیح در لفا اق. 68 و} 74 نمج {آمده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نضج
تصویر نضج
پخته شدن گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نفج
تصویر نفج
کاغذی که بر آن چیزی نویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نثم
تصویر نثم
زشتگویی زشت گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسج
تصویر نسج
بافته، تنیده، بافتگی، بافتن جامه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نشج
تصویر نشج
آبراهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نسج
تصویر نسج
((نَ))
بافت و بافتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نضج
تصویر نضج
((نُ))
رسیدگی، پختگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نثر
تصویر نثر
((نَ))
نوشته غیرمنظوم، نوشته ای که شعر نباشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نهج
تصویر نهج
((نَ))
راه، روش، طریقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نفج
تصویر نفج
((نَ))
کاغذ، کاغذی که به روی آن چیز می نویسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نثر
تصویر نثر
دیپ
فرهنگ واژه فارسی سره