جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با نضج

نضج

نضج
پدید آمدن و حرکت به سوی کمال، پختگی، رسیدگی، پخته شدن گوشت، رسیدن میوه
نضج
فرهنگ فارسی عمید

نضج

نضج
پختن و رسیدن و قابل خوردن شدن خرما و گوشت و جز آن. (از اقرب الموارد). و اسم از آن نُضج و نَضج است. (از اقرب الموارد). رجوع به نُضج شود، یک سال گذشتن و باردار نشدن ناقه. یعنی طولانی شدن وقت زائیدن آن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نضجت الناقه بولدها. رجوع به نُضج و نَضج شود
لغت نامه دهخدا

نوج

نوج
کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نَشک، وُهل
عشقه، لبلاب
نوج
فرهنگ فارسی عمید