معنی ناگان - جستجوی لغت در جدول جو

ناگان

لغت نامه دهخدا

نازان

(دخترانه)

فخرکننده، نازکننده

فرهنگ نامهای ایرانی

نالان

نالنده، ناله کنان

فرهنگ فارسی عمید

نیاگان

نیاکان، اجداد، پدران

فرهنگ فارسی عمید

نادان

بی عقل، جاهل، بی سواد

فرهنگ فارسی عمید

نرگان

نره ها، نرها، جمع واژۀ نره ها

فرهنگ فارسی عمید

ناگهان

غفلتاً، بی خبر، بی وقت، سرزده، ناگاه
ازناگهان: ناگاه، ناگهان، غفلتاً، برای مثال برآساید از ما زمانی جهان / نباید که مرگ آید ازنا گهان (فردوسی - ۲/۲۵۴)

فرهنگ فارسی عمید

ناگاه

بی وقت، بی موقع، بی خبر، ناگهان، بی جا
به ناگاه: ناگهان، ناگهانی

فرهنگ فارسی عمید

ناگاج

ناگاه، بی وقت، بی موقع، بی خبر، ناگهان، بی جا

فرهنگ فارسی عمید

ناگمان

بی گمان، بی شک

فرهنگ فارسی عمید

ناوگان

کشتی های جنگی

فرهنگ فارسی عمید

ناگانل

(نُ)

نام داروئی است سفیدرنگ و یکی از ترکیبات اوره است. ترکیب آن خیلی پیچیده و مبهم است، ولی در آن ’آنتی موان’ و یا ’آرسنیک’ و یا ’بیسموت’ یافت میشود. ناگانل یکی از اجسام ضد ’تری پانوزم’ بسیار مؤثر و دارای خواص ایمن کننده است. رجوع به درمان شناسی ص 302 شود

لغت نامه دهخدا

ناگاه

بی خبر، فوراً، بیکبار، غافل، ناگه

فرهنگ لغت هوشیار

ناوگان

مجموع کشتیهای جنگی یک دولت

فرهنگ لغت هوشیار

نرگان

جمع نره: نرها، گدایان خشن وبی ادب: آن که این شعرنرگان گفته است زیرسیصدهزارتن خفته است. (قریع الدهر. لفااق. 355)

فرهنگ لغت هوشیار

ناگمان

بی گمان بی شک بدون شبهه: پیر عشق آنجا بعرسی پاره میکرد آسمان من نصیبه شانه دانی ناگمان آورده ام. (خاقانی. سج. 256)، غیر مترقب غیر منتظر

فرهنگ لغت هوشیار

ناگهان

ناگاه، غیر مترقب، یکباره

فرهنگ لغت هوشیار

نادان

جاهل، احمق، بی دانش، ابله

فرهنگ لغت هوشیار

نازان

ناز کننده استغنا نماینده، فخر کننده: ببالا چو سرو و بدیدار ماه جهانگیر و نازان بدو تاج و گاه (شا. لغ)، بالنده: دو تا گشت آن سرو نازان بباغ همان تیره گشت آن فروزان چراغ (شا. لغ)، ناز کنان عشوه کنان: (و او در عماری نشسته بود و خرامان و نازان همی شد)

فرهنگ لغت هوشیار

نالان

نالنده ناله کننده: اگرگویم بنالیدم برافتد که باشد مرد نالان زرد و لاغر. (فرخی. د. 183)، شکایت کننده شاکی، آوازخوان مترنم، مریض بیمار، درحال نالیدن ناله کنان

فرهنگ لغت هوشیار