غفلتاً، بی خبر، بی وقت، سرزده، ناگاه ازناگهان: ناگاه، ناگهان، غفلتاً، برای مِثال برآساید از ما زمانی جهان / نباید که مرگ آید ازنا گهان (فردوسی - ۲/۲۵۴)
عاجز و ناتوان در حرکت. (ناظم الاطباء). ناخرام. بی حرکت. ناخوش احوال. بی حال. که چمیدن و خرامیدن نتواند: همی گفت زندان و بند گران کشیدم همی ناچمان و چران. فردوسی. فرنگیس نالنده بود این زمان بلب ناچران و بتن ناچمان. فردوسی
دهی است از دهستان ایرافشان بخش سوران شهرستان سراوان، در 55 هزارگزی جنوب سوران، کنار راه سوران به سرباز واقع است، منطقه ای کوهستانی و گرمسیر و مالاریاخیز است و یکصد تن سکنه دارد، آبش از چشمه و محصولش غلات و ذرت است، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ناگاه. ناگه. بغتهً. بی خبر. دفعهً. غفلهً. یکباره. غیرمترقب. نابیوسان: ای دریغا که موردزار مرا ناگهان بازخورد برف وغیش. کسائی. به کیخسرو از من نماند جهان به سر بر فرودآیمش ناگهان. فردوسی. بر این بر نیامد بسی روزگار که بیمار شد ناگهان شهریار. فردوسی. به کیخسرو آمد خبر ناگهان که آمد سپاهی چو ابر دمان. فردوسی. که هر دم چرا گردی از من نهان دگرباره پیدا شوی ناگهان. نظامی. فروشد ناگهان پایت به گنجی ز دست افشاندیش بی پای رنجی. نظامی. ناگهان ناله ای شنید از دور کآمد از زخم خورده ای رنجور. نظامی. از مددهای او به هر نفسی دوستی ناگهان همی یابم. عطار. ناگهان بهلول را خشکی بخاست رفت پیش شاه و از وی دنبه خواست. مولوی. چون قامتم کمان صفت از غم خمیده شد چون تیر ناگهان ز کمانم بجست یار. سعدی. ناگهان بانگ در سرای افتاد که فلان را محل وعده رسید. سعدی. که گردد ناگهان از دور پیدا نگاهش جانب دیگر بعمدا. وحشی. ، ناآگاهان. محرمانه. مخفیانه: برفتند کارآگهان ناگهان نهفته بجستند کار جهان. فردوسی. به کارآگهان گفت تا ناگهان بگویند با سرفراز جهان. فردوسی. ز بیشه ببردم ترا ناگهان گریزان از ایران و از خان و مان. فردوسی. ، نادانسته. غفلهً. علی الغفله. بسهو. (یادداشت مؤلف) : گر آمد ناگهان از من خطائی مرا منمای داغ هر جفائی. (ویس و رامین). ، تصادفاً. مصادفهً: کآن فلانی یافت گنجی ناگهان من چو آن خواهم چرا جویم دکان. مولوی. به دشتی ناگهان افتاد راهش که از هر گونه گل بود و گیاهش. وصال. - از ناگهان، غفلهً. ناگاه. از ناگه: تا چو شد در آب نیلوفر نهان او به زیر آب ماند از ناگهان. رودکی. به دام من آویزد از ناگهان به خونها که او ریخت اندر جهان. فردوسی. دو مرد جوان دید کز ناگهان رسیدند از ره برِ پهلوان. فردوسی. برآساید از ما زمانی جهان نباید که مرگ آید ازناگهان. فردوسی