جدول جو
جدول جو

معنی ناشادان - جستجوی لغت در جدول جو

ناشادان
ناشاد، آنکه شاد و خوشحال نیست، غمگین
تصویری از ناشادان
تصویر ناشادان
فرهنگ فارسی عمید
ناشادان
اندوهگین، غمین، غمگین، ملول، افسرده، نژند، غمناک، مقابل شادان، رجوع به شادان شود
لغت نامه دهخدا
ناشادان
ناشاد مقابل شادان
تصویری از ناشادان
تصویر ناشادان
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ناکاردان
تصویر ناکاردان
آنکه در کاری مهارت ندارد، بی هنر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاشکدان
تصویر خاشکدان
صندوقچه ای که در آن اشیای خرده ریزه می گذاشتند، صندوقچه ای که دکان داران در آن پول می ریختند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاشکدان
تصویر چاشکدان
چاشدان، ظرفی که در آن غذای چاشت را بگذارند، ظرفی که در آن نان و خوردنی دیگر بگذارند، جای ریختن غله، انبار غله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشادکام
تصویر ناشادکام
ناشاد، آنکه شاد و خوشحال نیست، غمگین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناگاهان
تصویر ناگاهان
ناگهان، ناگاه، بی وقت، بی خبر، سرزده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناشادمان
تصویر ناشادمان
ناشاد، آنکه شاد و خوشحال نیست، غمگین
فرهنگ فارسی عمید
ناشادانی، ناشادکامی، حالت و صفت ناشادمان، مقابل شادمانی، شادمان نبودن، رجوع به شادمانی شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
شکیبا. که عجول و شتابان نیست. مقابل شتابان. رجوع به شتابان شود
لغت نامه دهخدا
نابسامان، بی هنجار، آشفته، بی حساب، نامنظم:
اندرین روزگار ناسامان
هرکه را علم هست یا هنر است
همچو روباه هست کشتۀ دم
همچو طاوس مبتلای پر است،
محمد بن عبدالملک،
، تبهکار، نابکار، هرزه، پریشان، نامربوط، نابجا: یلدرجی از گفتۀ ناسامان پشیمان شد، (جهانگشای جوینی)، رجوع به نابسامان شود
لغت نامه دهخدا
محزون، غمین، غمگین، غمناک، اندوهگین، غم زده، افسرده، ناشاد، مغموم، رنجیده، ناخشنود، مقابل شادکام:
بدو گفت ازین هردو بدتر کدام
کزوئیم پر درد و ناشادکام،
فردوسی،
، نامراد، ناکام، که شاد و کامروا نیست، مقابل شادکام، رجوع به شادکام شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
صندوقچۀ زنان را گویند که در آن ریز و پیز و خرد و مرد و چیزها نهند و دخلدان استادان بقال و نانبا و آش پز و امثال آن را نیز گفته اند و آن ظرفی باشد که قیمت آنچه فروخته شود در آن گذارند و صندوقی را نیز گویند که نان در آن گذارند. (برهان قاطع) (آنندراج). رکوه. صندوق. (صحاح الفرس). تبنگو. (صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بی تجربه، ناشی، نامجرب، که وارد به کار نیست، مقابل کاردان:
ز بی مایه دستور ناکاردان
ورا جنگ سود آمد و جان زیان،
فردوسی،
همی گفت پرمایه بازارگان
به شاگرد، کای مرد ناکاردان،
فردوسی،
تو شاه بزرگی و ما همچو لشکر
ولیکن یکی شاه ناکاردانی،
منوچهری (از نسخۀ خطی دیوان)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
نگشادن. نگشودن. از هم باز نکردن:
بس است این طاق ابرو ناگشادن
به طاقی با نطاقی وانهادن.
نظامی.
مقابل گشادن. رجوع به گشادن شود
لغت نامه دهخدا
ناآباد، غیرمعمور، ویرانه، مقابل آبادان، رجوع به آبادان شود، متروک، بی رونق
لغت نامه دهخدا
نام دهی جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لاهیجان، واقع در دوهزارگزی باختری لاهیجان کنار راه شوسه، دارای 540 تن سکنه، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
قریه ای در 594هزارگزی طهران میان قال و مراغه و آنجا ایستگاه راه آهن باشد
لغت نامه دهخدا
ظرفی را گویند که نان و سایر خوردنی در آن گذاشته هنگام چاشت بخورند، (فرهنگ ناصری)، چاشدان، (فرهنگ ناصری)، چاشکدان، (فرهنگ ناصری)، ظرفی که نان و خوردنی در آن نهند، (ناظم الاطباء)، ظرفی که غذای چاشت را در آن نهند، و رجوع به چاشدان و چاشکدان شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
چاشتدان. ظرفی باشد که نان و طعام در آن گذارند. ناندان. (برهان). ظرف و سفره ای که طعام روز را در آن گذارند و به وقت چاشت بکار برند. (فرهنگ ناصری). چاشدان. (آنندراج) :
ای چاشکدانت چرخ ازرق
وی شادروانت چرخ اطلس.
جمال الدین عبدالرزاق (از فرهنگ ناصری).
، صندوقچه زنان را نیز گفته اند. (برهان). و رجوع به چاشدان و چاشتدان شود
لغت نامه دهخدا
تبنگو، (فرهنگ اسدی در لغت تبنگو)، مزود، (زمخشری)، رجوع به خاشکدان شود
لغت نامه دهخدا
(وَ کَ دَ)
ناگهان، غفلهً، بغتهً، بدیههً، به ناگاه، دفعهً، یکباره:
بگشادش در با کبر شهنشاهان
گفت بسم اﷲ و اندرشد ناگاهان،
منوچهری،
به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ
راست چون غیو کند صفدر بر کردوسی،
منوچهری،
چند ناگاهان به چاه اندر فتاد
آنکه او مر دیگران راه چاه کند،
ناصرخسرو،
کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان
بیند از بیم خروشید نیارد مادر،
انوری،
جهان جان کمال الدین سماعیل
شنیدم وی که ناگاهان فروشد،
اثیرالدین اومانی (از آنندراج)،
،
ناگهانی، فجائی:
موج دریاست قربت شاهان
خشم ایشان بلای ناگاهان،
اوحدی،
- به ناگاهان، ناگاهان، به ناگاه:
ور زآنکه بغرّدی به ناگاهان
پیرامن او هزبر یا ببری،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
ناشاد، ناشادکام، ناشادان، غمین، غمگین، ملول، رنجور، ناخشنود، افسرده، مقابل شادمان، که شادمان و خشنود و راضی نیست:
بدو گفت خسرو توئی بی گمان
ز تخت پدر گشته ناشادمان،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
غمگینی، اندوهگینی، فسردگی، نژندی، غمناکی، ملول و غمزده و افسرده بودن، ناشادمانی، ناشادی، حالت و صفت ناشادان
لغت نامه دهخدا
تصویری از نایابان
تصویر نایابان
ناموجودمعدوم: اعدام نایابان گردانیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نایاوان
تصویر نایاوان
ناموجودمعدوم: اعدام نایابان گردانیدن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناکاردان
تصویر ناکاردان
بی تجربه، ناشی، نا مجرب
فرهنگ لغت هوشیار
ناگهان دفعه غفله: بسحر گاهان ناگاهان ظواز کلنگ راست چون غیو کند صفدر بر کردوسی. (منوچهری) یابه ناگاهان. غفله ناگهانی: ورزانکه بغردی بناگاهان پیرامن او هزبر یا ببری... (منوچهری لغ)، آنچه که غفله فرارسدناگهانی: موج دریاست قربت شاهان خشم ایشان بلای ناگاهان. (اوحدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسامان
تصویر ناسامان
بی حساب، نامنظم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشادکام
تصویر ناشادکام
غمناک، اندوهگین، رنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاشتدان
تصویر چاشتدان
ظرفی که نان و خوردنی در میان آن گذارند، صندوقچه زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاشکدان
تصویر چاشکدان
ظرفی که نان و خوردنی در میان آن گذارند، صندوقچه زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشادمان
تصویر ناشادمان
ناشاد مقابل شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
ناودان. روزوشب گاه وبیگه این باران غافل ازراه آب ناویدان. (سنائی انجمن لغ)
فرهنگ لغت هوشیار