محزون، غمین، غمگین، غمناک، اندوهگین، غم زده، افسرده، ناشاد، مغموم، رنجیده، ناخشنود، مقابل شادکام: بدو گفت ازین هردو بدتر کدام کزوئیم پر درد و ناشادکام، فردوسی، ، نامراد، ناکام، که شاد و کامروا نیست، مقابل شادکام، رجوع به شادکام شود
ناشاد، ناشادکام، ناشادان، غمین، غمگین، ملول، رنجور، ناخشنود، افسرده، مقابل شادمان، که شادمان و خشنود و راضی نیست: بدو گفت خسرو توئی بی گمان ز تخت پدر گشته ناشادمان، فردوسی