بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
بوزینِه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، اَنتَر، بوزِنِه، بوزَنینِه، پوزینِه، پَهنانِه، کَبی، کَپی، گُپی، قِرد
زیرک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). زیرک و رسا گردیدن واستادی کردن. (آنندراج). مهر. مهور. مهار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مهارت و مهر شود به روی کسی آشکار کردن کراهت را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را در روی به عنف بد گفتن. (تاج المصادر بیهقی). در روی بانگ کردن. (از منتهی الارب)
زیرک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد). زیرک و رسا گردیدن واستادی کردن. (آنندراج). مهر. مهور. مهار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مهارت و مهر شود به روی کسی آشکار کردن کراهت را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را در روی به عنف بد گفتن. (تاج المصادر بیهقی). در روی بانگ کردن. (از منتهی الارب)
کوه پاره. پاره ای از کوه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به مجاز، بزرگ جثه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به کیوان رسانیده ایوانهاش قوی همچو کهپاره ارکانهاش. فردوسی (از یادداشت ایضاً). مرکبی طیاره ای کهپاره ای شخ نوردی که کنی وادی جهی. منوچهری (از یادداشت ایضاً)
کوه پاره. پاره ای از کوه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به مجاز، بزرگ جثه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به کیوان رسانیده ایوانهاش قوی همچو کهپاره ارکانهاش. فردوسی (از یادداشت ایضاً). مرکبی طیاره ای کهپاره ای شخ نوردی که کنی وادی جهی. منوچهری (از یادداشت ایضاً)
ماه پاره، کنایه از زن زیبا. زیباروی: از این مه پاره ای عابدفریبی ملایک سیرتی طاوس زیبی. سعدی. مه پاره به بام اگر برآید که فرق کند که ماه یا اوست. سعدی (ترجیعات). آن پریزاده که مه پاره و دلبند من است کس ندانم که به جان در طلبش پویان نیست. سعدی (طیبات)
ماه پاره، کنایه از زن زیبا. زیباروی: از این مه پاره ای عابدفریبی ملایک سیرتی طاوس زیبی. سعدی. مه پاره به بام اگر برآید که فرق کند که ماه یا اوست. سعدی (ترجیعات). آن پریزاده که مه پاره و دلبند من است کس ندانم که به جان در طلبش پویان نیست. سعدی (طیبات)