جدول جو
جدول جو

معنی مهنامه - جستجوی لغت در جدول جو

مهنامه
ماهنامه، نشریه ای که ماهی یک بار منتشر می شود
تصویری از مهنامه
تصویر مهنامه
فرهنگ فارسی عمید
مهنامه(مَ مَ / مِ)
مجلۀ ماهانه. ماهنامه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهنام
تصویر مهنام
(پسرانه)
آنکه نامش چون ماه است، دارای نام زیبا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهکامه
تصویر مهکامه
(دخترانه)
دارای کام و آرزویی چون ماه روشن و پیدا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهرامه
تصویر بهرامه
(دخترانه)
ابریشم، بیدمشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهکامه
تصویر بهکامه
(دخترانه)
مرکب از به (بهتر، خوبتر) + کامه (آرزو)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماناسه
تصویر ماناسه
(پسرانه)
صورتی از منسی نام برادر بزرگ یوسف (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ماهنامه
تصویر ماهنامه
نشریه ای که ماهی یک بار منتشر می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رهنامه
تصویر رهنامه
راه نامه، سفرنامه، نقشۀ راه، دفترچۀ راهنمایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهنانه
تصویر مهنانه
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، کبی، کپی، گپی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهامه
تصویر مهامه
مهمّه ها، بیابان ها، دشتهای بی آب و علف، جمع واژۀ مهمّه
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مِهْ)
جمع واژۀ مهمه . دشتهای دوردست و زمینهای خالی و ویران. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) :
تا راه توان یافت به دریا ز ستاره
تا دور توان گشت به توشه ز مهامه.
منوچهری.
عادت روزگار... همین است که... یاران مشفق را در مهامه اشتیاق درد فراق چشاند. (سندبادنامه). اصحاب او بسیار در قید اسار افتادند و دیگران در مهامه و فیافی افتان و خیزان. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(هََ جَ)
دهی است از بخش شیروان شهرستان قوچان. 490 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله و انگور، و کار دستی مردم قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(شَ مَ / مِ)
مخفف شاهنامه. نامۀ شاهان. کتابی که در آن اعمال و افعال و کارنامۀشاهان نوشته شود. رجوع به شاهنامه شود:
شهی کو بترسد ز درویش بود
به شهنامه اورا نشاید ستود.
فردوسی (طبق نسخه ای که در حدود 850 هجری قمری کتابت شده است).
چندگویند ز شهنامه سخنهای دروغ
چند خوانند هنرهای فلان و بهمان.
عنصری.
اینکه در شه نامه ها بنوشته اند
رستم و روئینه تن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک
کز بسی خلق است دنیا یادگار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ / نِ)
بوزینه. میمون. (آنندراج) (برهان). بوزنه. (اوبهی). بهنانه. پهنانه:
اگرابروش چین گیرد سزد چون روی من بیند
که رخسارم پر از چین گشت چون رخسار مهنانه.
ابوشکور
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
مجله یا نشریه ای که هر ماه یکبار منتشر می شود. مهنامه
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ / مِ)
راهنامه. راهنامج. رهنامج. کتابی که بدان کشتی بانان راه سپرند و بسوی لنگرگاه و جز آن پی برند. معرب آن رهنامج و راهنامج است. (یادداشت مؤلف). کتاب شناسانندۀ راهها:
دگرگونه در دفتر آرد دبیر
ز رهنامۀ ره شناسان پیر.
نظامی.
ز رهنامه چون بازجستند راز
سوی بازپس گشتن آمد نیاز.
نظامی.
ز خاقان بپرسید کاین شهر کیست
به رهنامه در نام این شهر چیست.
نظامی.
رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
همان قصبۀ بحرین است. (فارسنامۀ ناصری). پایتخت و امیرنشین بحرین در جزیره بحرین که 79100 سکنه دارد. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ / مِ)
کر و فر وخودآرایی و خودنمایی. (برهان) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم). خویش آرایی و خودآرایی و هوش و بوش. (فرهنگ شعوری) (مؤید الفضلاء).
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
جای خواب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). جای خواب و خوابگاه. (ناظم الاطباء) ، گلیم که شب پوشند. (مهذب الاسماء). جامۀ خواب و بستر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جامۀ خواب و گویند: ’بات فی المنامه’ و آن قطیفه است. (از اقرب الموارد) ، دکان. (منتهی الارب) (آنندراج). گاهی دکان را منامه گویند و آن دکانی است که در آن خوابند. (از اقرب الموارد). دکان و انبارخانه، اطلس، مخمل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسنامه
تصویر اسنامه
پر خوشه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
دیباچه، عنوان، سر نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهنانه
تصویر بهنانه
زن سبک روح خندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهامه
تصویر مهامه
جمع مهمه، هامون ها، بیابانهای خشک، دشتهای پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
منامه در فارسی پایجامه جامه خواب، خوابگاه، گور جای خواب، جامه خواب، قبر گور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهنامه
تصویر ماهنامه
مجله یا نشریه که هر ماه یکبار منتشر میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گهنامه
تصویر گهنامه
تقویم (سال) دفتر سنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهنامه
تصویر شهنامه
شاهنامه، کتابی که در آن اعمال و افعال و کارنامه شاهان نوشته شود
فرهنگ لغت هوشیار
نقشه ای که مسافر و سیاح از حرکت خود بر میدارد، نقشه ای از خشکیها و دریاها که مسافران را بکار آید، سفر نامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهامه
تصویر مهامه
((مَ مِ))
جمع مهمه، مهمهه، بیابان های خشک، دشت های ویران و خالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منامه
تصویر منامه
((مَ مَ یا مِ))
جای خواب، جامه خواب، قبر، گور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهنانه
تصویر مهنانه
((مَ نِ))
بوزینه، میمون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عهدنامه
تصویر عهدنامه
پیمان نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برنامه
تصویر برنامه
پروژه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ره نامه
تصویر ره نامه
نقشه
فرهنگ واژه فارسی سره