اَبریشَم، تاری بسیار نازک و محکم که از باز کردن پیلۀ کرم ابریشم تهیه می شود و در صنایع نساجی و تهیۀ تار بعضی از سازهای موسیقی به کار می رود، بَریشَم، دِمسَق، سیلک، پَناغ، دِمسِه، قَزّ، کَناغ، حَریر، کَج جامۀ سبز بیدمِشک، درختی شبیه درخت بید با پوست صاف و برجستگی های تیز در زیر آن، از شکوفه های معطر آن که همین بیدمشک نام دارد عرقی بنام شربت عرق بیدمشک تهیه میشود که ملیّن و مقوی قلب و معده است، بَهرامَج، گُربِه بید، گُربَکو، بیدموش، مُشک بید، پَلِه
بدخواه. بدنیت. (از ولف). بدکام. بداندیش. بدذات: از آن زشت بدکامۀ شوم پی که آمد ز درگاه خسرو به ری... فردوسی. دگرگونه آهنگ بدکامه کرد به پیروز خسرو یکی نامه کرد. فردوسی. هم اندر زمان پاسخ نامه کرد زمژگان تو گفتی سر خامه کرد که آن نامۀ شاه کیهان رسید ز بدکامه دستت بباید کشید. فردوسی. - بدکامه کردن، بداندیش کردن. مخالف کردن: گراز سپهبدیکی نامه کرد به قیصر، ورا نیز بدکامه کرد بدو گفت برخیز و ایران بگیر نخستین من آیم ترا دستگیر. (شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2894). و رجوع به کامه شود