جدول جو
جدول جو

معنی مهذب - جستجوی لغت در جدول جو

مهذب
پاکیزه شده از عیب و نقص، خوش اخلاق، پاکیزه خوی
تصویری از مهذب
تصویر مهذب
فرهنگ فارسی عمید
مهذب
(مُ هََ ذْ ذِ)
پاک کننده از عیوب. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مهذب
(مُ هََ ذْ ذَ)
مرد پاکیزه خوی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). پاک کرده شده از عیوب. (غیاث اللغات). پیراسته. دارای اخلاق نیک. پاکیزه: مدتی دیگر شاگردی کند تا مهذب تر گردد. (تاریخ بیهقی ص 373). و چنین چیزها از وی آموختندی که مهذب تر و مهترتر روزگار بود. (تاریخ بیهقی ص 152). لاجرم حقهای آن پیر مشفق نگاه داریم در فرزندان وی که پیش مایند و مهذب گشته در خدمت. (تاریخ بیهقی). أین الرجال المهذبون. (تاریخ بیهقی ص 383).
هرگز نگشت نیک و مهذب نشد
فرزند نابه کاره به احسنت و زه.
ناصرخسرو.
در دولت و سعادت صاحب
کآداب از او شده ست مهذب.
مسعودسعد.
زینت ملوک خدمتکاران مهذب و چاکران کاردانند. (کلیله و دمنه).
چون مهذب مراست وآن دو نه اند
عافیت هست و دردمندی نیست.
خاقانی.
او مهذب گشته بود و آمده
کبر را و نفس را گردن زده.
مولوی.
خرمهذب گشته و آموخته
خوان نهاده ست و چراغ افروخته.
مولوی.
- مهذب اقوال، پاکیزه گفتار: هیچکس از خود داناتر دیده ای و مهذب اقوال وافعال تر از خود شنیده ای ؟ (سندبادنامه ص 287).
- مهذب الاخلاق، خوش خلق و نیک صفت. (غیاث اللغات) : به تأدیب و تهذیب و ترشیح خواجۀ خویش مهذب الاخلاق گشته. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
مهذب
(مُ هََ ذْ ذَ)
پهلوان مهذب، خراسانی) در زمان شاه شجاع والی ابرقوه بود. امیرتیمور نیز هنگامی که به فارس آمد او را همچنان در حکومت باقی گذاشت و از آنجا که استقلال گونه ای به هم رسانیده بود، شاه یحیی به حیله او را به یزد فراخواند و به قتل رسانید. (از تاریخ گزیده چ لندن ص 742) (از حبیب السیر چ خیام ج 3ص 316، 317 و 320) (از تاریخ عصر حافظ صص 366-412)
لغت نامه دهخدا
مهذب
پاک کننده از عیوب
تصویری از مهذب
تصویر مهذب
فرهنگ لغت هوشیار
مهذب
((مُ هَ ذَّ))
پاکیزه شده از عیب و نقص
تصویری از مهذب
تصویر مهذب
فرهنگ فارسی معین
مهذب
پاک، پاکیزه، پاکیزه خو، طاهر، طیب، منزه، نزه، نظیف، نمازی، پیراسته، تربیت یافته
متضاد: ناپاک، نامهذب، بی عیب، منسجم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تهذب
تصویر تهذب
پاکیزه شدن از عیب و نقص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهرب
تصویر مهرب
گریزگاه، جای فرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
راه و روش، طریقه، هر یک از فرقه ها و گرایشات دینی با مجموعه ای از آیین ها و آموزه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهیب
تصویر مهیب
سهمناک، ترسناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهاب
تصویر مهاب
مهب ها، جاهای وزیدن باد، جهات وزش باد، جمع واژۀ مهب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معذب
تصویر معذب
در رنج و عذاب، عذاب شده، شکنجه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
زراندود، طلاکاری شده، زرکوبی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکذب
تصویر مکذب
تکذیب کننده، انکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ زَلْ لُ)
پاکیزه شدن. آراسته شدن. پیراسته شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، پاکیزه خوی بودن مرد. (از اقرب الموارد). رجوع به تهذیب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَهَْ هََ)
زراندودکرده شده. (غیاث اللغات). مطلی. زرداندود. زرین. به زرکرده. مزوق. مزخرف. ذهیب. زرنگار. (یادداشت مؤلف) :
سپید است دستار لیکن مذهب
سیاهست جبه ولی رنگ بسته.
خاقانی.
سلطان... ابوالعلاء را با جامه و استری با زین مذهب با ساخت و افسار زر از بارگیران خاص بداد. (سلجوقنامۀ ظهیری چ خاور ص 20، از فرهنگ فارسی معین) ، تذهیب شده. کتاب و نوشته ای که سرفصل های آن یا حواشی صفحاتش با آب طلا و شنگرف و رنگهای دیگر تزیین شده باشد:
ابر چنان مطرد سیاه و بر او برق
همچو مذهب یکی کتاب مطرد.
منوچهری.
، ساخته شده با تارهای زر. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی اول شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تهذب
تصویر تهذب
پاکیزه شدن، آراسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهاب
تصویر مهاب
جای ترس و سهمگین و ترسناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهیب
تصویر مهیب
سهمگین، ترسناک، سهمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکذب
تصویر مکذب
دروغگو یا بنده کسی را، بدروغ برانگیزاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهرب
تصویر مهرب
فرارگاه، محل فرار، جای گریز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معذب
تصویر معذب
در شکنجه کشیده شده، عذاب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
راه، روش، طریقه، کیش زر اندود کننده طلا کاری و تذهیب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهیب
تصویر مهیب
((مَ))
سهمگین، ترسناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهرب
تصویر مهرب
((مَ رَ))
جای فرار و گریز، جمع مهارب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکذب
تصویر مکذب
((مُ کَ ذَّ))
تکذیب شده، دروغ زن دانسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکذب
تصویر مکذب
((مُ کَ ذِّ))
تکذیب کننده، انکارکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
((مَ هَ))
دین، آیین، راه، روش، جمع مذاهب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
((مُ ذَ هَّ))
زر اندود شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معذب
تصویر معذب
((مُ عَ ذَّ))
آزار شده، در رنج و عذاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مذهب
تصویر مذهب
آیین، کیش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معذب
تصویر معذب
رنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تأثیرگذار، با شکوه
دیکشنری عربی به فارسی
مدنی، متمدّن، فرهنگ شده، محترم
دیکشنری اردو به فارسی