جدول جو
جدول جو

معنی ملتماء - جستجوی لغت در جدول جو

ملتماء
(مُ تَ)
برگشته رنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملتمی و التماء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشتمال
تصویر مشتمال
مالش دادن بدن با کف دست، ماساژ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستمال
تصویر مستمال
دلجویی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التماع
تصویر التماع
درخشیدن برق، روشن شدن، پریدن رنگ، ربودن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التماس
تصویر التماس
با زاری و اصرار از کسی چیزی خواستن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
برای خود گزیدن چیزی را که در کاسه بود. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نسبت کردن بکسی، یقال انتمی الیه. (منتهی الارب). نسبت دادن بکسی. (ناظم الاطباء). بازبستن. (فرهنگ فارسی معین). نسبت کردن بکسی. (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَءْ)
پناهگاه و جای پناه. (ناظم الاطباء). و رجوع به مادۀ قبل شود، پناه. (نصاب الصبیان). پشت و پناه. و رجوع به ملتجا شود، نگهبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
به جای ’من الماء’ نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از استماء
تصویر استماء
به کنیزی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتمسات
تصویر ملتمسات
جمع ملتمسه، در خواست ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملتمسه
تصویر ملتمسه
ملتمسه درفارسی مونث ملتمس لابه دار خواست
فرهنگ لغت هوشیار
دلاسا خرسند استمالت کرده راضی کرده: از هر جا و هر محل بقلمرو اشرف. . همایون. . می آیند بهمه ابواب مستظهر و مستوثق و مستمال و امیدوار بوده بدانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشتمال
تصویر مشتمال
مالش با دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعتماء
تصویر اعتماء
گزینش، آهنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خوراک پرهیزی، پشتیبانی، پرهیز پرهیزانه پرهیز کردن خود را از چیزی نگاهداشتن از چیز زیان دار پرهیز کردن، پرهیز کردن بیمار از خوراکهای مضر رژیم گرفتن، پرهیز بیماراز چیزهای زیان آور رژیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبتداء
تصویر مبتداء
آغاز چیزی، ابتداء
فرهنگ لغت هوشیار
باز بستن، افزون شدن، بالیدگی، بالا رفتن، پریدن به جای دگر نسبت دادن بکسی باز بستن، منسوب شدن، وابستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التحاء
تصویر التحاء
پوست بازکردن، ریش درآوردن ریش بر آوردن لحیه پیدا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التظاء
تصویر التظاء
افروختن زبانه زدن بر افروختن از خشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التفاء
تصویر التفاء
برهنه کردن برهنه ساختن، پوست چوب راکندن
فرهنگ لغت هوشیار
دیدار کردن، به هم رسیدن، به هم پیوستن دیدار کردن بهم رسیدن یکدیگر را دیدن همدیدار شدن، پیوستن، یا التقاء ساکنان (ساکنین)، بر خورد دو حرف ساکن (دو صامت) بهم که در عربی روا نیست مثلا در فیلم (لام و میم) و در فارس (راء و سین) که عرب ناگزیر فیلم (بکسر لام) و فارس (بکسرراء) تلفظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التماس
تصویر التماس
جستن چیزی، تضرع، خواهش، طلب کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
سستی کردن، خمیدن، روی گردانیدن، پیچیدن در پیچیدن پیچ خوردن پیچیده شدن، پیچیدگی پیچش خمیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التهاء
تصویر التهاء
باز کردن رویگردانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التجاء
تصویر التجاء
پناهیدن، پناه بردن، چنگ در زدن، پناه جستن، پناه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التحاء
تصویر التحاء
((اِ تِ))
ریش برآوردن، لحیه پیدا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انتماء
تصویر انتماء
((اِ تِ))
خود را به کسی نسبت دادن، منسوب شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التجاء
تصویر التجاء
((اِ تِ))
پناه بردن، پناه جستن، پناه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التواء
تصویر التواء
((اِ تِ))
پیچ خوردن، پیچیده شدن، پیچیدگی، پیچش، خمیدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التقاء
تصویر التقاء
((اِ تِ))
دیدار کردن، یکدیگر را دیدن، پیوستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التماس
تصویر التماس
((اِ تِ))
جستجو کردن، خواستن، خواهش، در خواست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التماع
تصویر التماع
((اِ تِ))
درخشیدن، برافروختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احتماء
تصویر احتماء
((اِ تِ))
پرهیز غذایی بیمار، خودداری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التماس
تصویر التماس
لابه، خواهش
فرهنگ واژه فارسی سره