جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مستمال

مستمال

مستمال
دلاسا خرسند استمالت کرده راضی کرده: از هر جا و هر محل بقلمرو اشرف. . همایون. . می آیند بهمه ابواب مستظهر و مستوثق و مستمال و امیدوار بوده بدانند
فرهنگ لغت هوشیار

مستمال

مستمال
نعت مفعولی از استماله. بسوی خود میل داده شده. (از منتهی الارب). مایل و خم شده. (از اقرب الموارد) ، تسلی و دل آسا نموده شده. (از منتهی الارب). کسی که دل او را بدست آورده باشند. (از اقرب الموارد). رجوع به استماله شود
لغت نامه دهخدا

دستمال

دستمال
با دست مالیده شده، مجازاً مغلوب
دستمال ابریشمی یا یزدی برداشتن: کنایه از شروع به چاپلوسی و تملق کردن
دستمال
فرهنگ فارسی معین

دستمال

دستمال
تکۀ پارچه که با آن دست و دهان و بینی را پاک می کنند یا چیزی در آن می ببندند و یا برای خشک کردن و پاک کردن جایی به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید