معنی التماع
التماع
((اِ تِ))
درخشیدن، برافروختن
تصویر التماع
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با التماع
التماع
التماع
درخشیدن برق، روشن شدن، پریدن رنگ، ربودن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
التماع
التماع
ربودن، یقال التمعت الشیی ٔ اذا اختلسته.
لغت نامه دهخدا
اجتماع
اجتماع
گرد آمدن، تجمع
فرهنگ لغت هوشیار
استماع
استماع
گوش داشتن، شنیدن آواز
فرهنگ لغت هوشیار
اجتماع
اجتماع
انجمن، هازمان، همایش، گرد آمدن
فرهنگ واژه فارسی سره
التماس
التماس
لابه، خواهش
فرهنگ واژه فارسی سره
استماع
استماع
گوش دادن
فرهنگ واژه فارسی سره
التماس
التماس
جستن چیزی، تضرع، خواهش، طلب کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
التفاع
التفاع
چادرسرکردن، گیاهناکی زمین، دگرگون شدن رنگ، درپیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار