جدول جو
جدول جو

معنی معشق - جستجوی لغت در جدول جو

معشق(مَ شَ)
عشق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به عشق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معرق
تصویر معرق
هنری که در آن تکه های ریز ریز چوب، کاشی، فلز، پارچه و مانند آن را به اشکال گوناگون کنار هم می چسبانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معتق
تصویر معتق
بندۀ آزاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معشوق
تصویر معشوق
مرد موردعلاقۀ یک زن، دلبر، محبوبه، در تصوف خداوند، دوست داشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منشق
تصویر منشق
شکافته شده، ترکیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلق
تصویر معلق
آویخته شده، آویزان
معلق زدن: از زمین به هوا جستن و چرخ خوردن به طوری که سر به طرف زمین آید و به سرعت راست شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معوق
تصویر معوق
عقب اندازنده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، زاجر، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معرق
تصویر معرق
چیزی که عرق بیاورد، عرق آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متعشق
تصویر متعشق
کسی که به دیگری عشق می ورزد، عاشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعشق
تصویر تعشق
عاشق شدن، عشق ورزیدن، اظهار عشق کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معشر
تصویر معشر
گروهی از مردم، جماعت، کسان و خویشاوندان شخص
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
عشق نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عاشقی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). تکلف عشق. (از اقرب الموارد). عشق و عشق ورزی و محبت و دوستی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُتْ تَ شِ)
قدیدکننده گوشت را و شقیق سازنده. (آنندراج). کسی که گوشت را نیم پز می کند و به درازا بریده جهت توشه خشک می کند. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اتشاق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تعشق
تصویر تعشق
عاشق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معزق
تصویر معزق
شانه که بر سر کشند، چنگال، کج بیل، دو شاخه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعشق
تصویر متعشق
مهر ورز شیفته عاشقی نماینده عشق ورزنده جمع متعشقین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منشق
تصویر منشق
بینی دماغ شکافته پاره شکافته شونده، شکافته پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معتق
تصویر معتق
آزاد شده برده آزاد شده کهنه دیرینه سالینه آزاد شده (بنده)
فرهنگ لغت هوشیار
خوی آور خی آور خوانده می شود در تازی: می رگدار در پارسی به می آمیخته با آب گفته می شود در فارسی: غاز مغازی گونه ای کاشیکاری می رگدار گشن نژاده مرد کم گوشت و لاغر، شرابی که با اندکی آب مخلوط شده، قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف ریز ریز که آنها را برحسب نقش مورد نظر بریده و کنار هم قرار دهند. آنچه که تولید عرق کند عرق آور خوی آور، دارویی که بحرارت وتلطیف و ترقیق خود رطوبات محتبس در جلد واعضا قریب بدان را بوسیله عرق دفع سازد
فرهنگ لغت هوشیار
خواب آلوده چرتی، گرسنه، دیر کننده پس اندازنده درنگیده باز ایستاده، پس انداخته پس اندازنده دیر کننده عقب انداخته، باز ایستاده. عقب اندازنده
فرهنگ لغت هوشیار
گروه دسته، خویشان بستگان گروه جماعت، خویشاوندان شخص کسان، جمع معاشر. هر چیز ده گوشه، (شعر) قسمی از مسمط که هر بندش ده مصراع (یا ده بیت) داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معشوق
تصویر معشوق
دوست داشته، دلدار، محبوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معیق
تصویر معیق
جوی دور تک جوی گود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلق
تصویر معلق
آویخته شده، آویزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متعشق
تصویر متعشق
((مُ تَ عَ شِّ))
عاشقی نماینده، عشق ورزنده، جمع متعشقین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معرق
تصویر معرق
((مُ عَ رِّ))
عرق آور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معرق
تصویر معرق
((مُ عَ رَّ))
مرد لاغر، شرابی که با اندکی آب آمیخته شده باشد، در فارسی، نوعی کاشی که از قطعات ریز به اشکال مختلف ساخته شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معوق
تصویر معوق
((مُ عَ وَّ))
درنگ شده، به تأخیر افتاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معلق
تصویر معلق
((مُ عَ لَّ))
آویخته شده، آویزان، برکنار شده از خدمت، جستن به هوا و دور زدن به طوری که مجدداً با پاها به زمین آیند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معشوق
تصویر معشوق
((مَ))
محبوب، مورد عشق و علاقه قرار گرفته، دوست داشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معشر
تصویر معشر
((مَ شَ))
گروه، جماعت، خویشاوندان شخص جمع معاشر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعشق
تصویر تعشق
((تَ عَ شُّ))
عاشقی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معوق
تصویر معوق
پس افتاده، دیرکرده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معشوق
تصویر معشوق
دلبر، دل دار، دل ربا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معلق
تصویر معلق
آونگان، آویزان
فرهنگ واژه فارسی سره