جدول جو
جدول جو

معنی متعشق

متعشق((مُ تَ عَ شِّ))
عاشقی نماینده، عشق ورزنده، جمع متعشقین
تصویری از متعشق
تصویر متعشق
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متعشق

متعشق

متعشق
عاشقی نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عاشق. (ناظم الاطباء). و رجوع به تعشق شود
لغت نامه دهخدا

متعمق

متعمق
ژرفکاو ژرف اندیش آنکه بعمق چیزی رسیده ژرف اندیش جمع متعمقین
متعمق
فرهنگ لغت هوشیار

متعلق

متعلق
خویش از آن آویخته شده، مربوط. در آویزنده بچیزی، مرتبط متصل: ... حصول غرض هر دو صنف بوسیله این فضیلت متعلق بود، وابسته مربوط، خویشاوند خویش: متعلقانش را که نظر در کار او بود و شفقت بروزگار او پندش دادند و بندش نهادند سودی نکرد، جمع متعلقین
فرهنگ لغت هوشیار