جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با معوق

معوق

معوق
عقب اندازنده، بازدارَنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازِع، حابِس، زاجِر، مَناع، رادِع
معوق
فرهنگ فارسی عمید

معوق

معوق
خواب آلوده چرتی، گرسنه، دیر کننده پس اندازنده درنگیده باز ایستاده، پس انداخته پس اندازنده دیر کننده عقب انداخته، باز ایستاده. عقب اندازنده
فرهنگ لغت هوشیار

معوق

معوق
مرد خوابناک سرجنبان، گرسنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

معوق

معوق
درنگ کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). درنگ کننده در کارها. (ناظم الاطباء). بازدارنده. دیرکشاننده. سپوزکار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

معوق

معوق
بر درنگ داشته شده و بازداشته. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). بازداشته شده و دربندداشته شده. (غیاث) (آنندراج) ، تعویق شده و درنگ شده. (ناظم الاطباء). پس افتاده. به دیری کشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- معوق گذاشتن، به تعویق انداختن. به عقب انداختن.
- معوق ماندن، به تعویق افتادن. به عقب افتادن.
، مجازاً به معنی مشکل و دشوار. (غیاث) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

معوق

معوق
بازداشته، عقب افتاده، عقب انداخته، معطل، معوقه، به تاخیرافتاده
متضاد: معین، بلاتکلیف، پادرهوا، معلق
فرهنگ واژه مترادف متضاد