جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با منشق

منشق

منشق
بویانندۀ نشوق که دارویی است دربینی کردنی و دربینی کننده آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه دارو در بینی می نهد. (ناظم الاطباء). رجوع به انشاق شود
لغت نامه دهخدا

منشق

منشق
شکافته شونده و پاره شونده. (غیاث) (آنندراج). شکافته شده و دریده. (ناظم الاطباء). شکافتن. چاک. دوپاره. پاره. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
به باغ آرزو خصمت سیه رو باد چون فندق
دلش چون پسته پیوسته به دست قهر تو منشق.
ابن یمین.
- منشق شدن، شکافته شدن. پاره شدن. (از یادداشت مرحوم دهخدا).
- منشق کردن، شکافتن. چاک دادن. پاره کردن. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

منشق

منشق
بینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا