معنی منشق - فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با منشق
منشق
منشق
بویانندۀ نشوق که دارویی است دربینی کردنی و دربینی کننده آن را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه دارو در بینی می نهد. (ناظم الاطباء). رجوع به انشاق شود
لغت نامه دهخدا
منشق
منشق
شکافته شونده و پاره شونده. (غیاث) (آنندراج). شکافته شده و دریده. (ناظم الاطباء). شکافتن. چاک. دوپاره. پاره. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به باغ آرزو خصمت سیه رو باد چون فندق دلش چون پسته پیوسته به دست قهر تو منشق. ابن یمین. - منشق شدن، شکافته شدن. پاره شدن. (از یادداشت مرحوم دهخدا). - منشق کردن، شکافتن. چاک دادن. پاره کردن. (از یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
منشق
منشق
بینی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
جدول جو جستجوی پیشرفته در مجموعه فرهنگ لغت، دیکشنری و دایره المعارف گوناگون
© 2025 | تمامی خدمات جدول جو رایگان است.