جدول جو
جدول جو

معنی معشر

معشر((مَ شَ))
گروه، جماعت، خویشاوندان شخص جمع معاشر
تصویری از معشر
تصویر معشر
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با معشر

معشر

معشر
گروه دسته، خویشان بستگان گروه جماعت، خویشاوندان شخص کسان، جمع معاشر. هر چیز ده گوشه، (شعر) قسمی از مسمط که هر بندش ده مصراع (یا ده بیت) داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار

معشر

معشر
آنکه شترانش بچه آورده باشند، صاحب شتران عشار شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

معشر

معشر
ده گوشه. (غیاث) (آنندراج) ، در شاهد زیر به معنی ده یک اخذ شده آمده است:
وز خمس پی عشر چنویی که دهند آن
این از چه مخمس شد و آن از چه معشر.
ناصرخسرو (دیوان ص 175).
، از انواع مسمط که هر بند آن ده مصراع باشد
لغت نامه دهخدا

معشر

معشر
گروه. (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن). گروه مردم. ج، معاشر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جماعت. (اقرب الموارد) : و یوم یحشرهم جمیعاً یا معشرالجن قد استکثرتم من الانس... (قرآن 128/6). یا معشر الجن و الانس الم یأتکم رسل منکم.... (قرآن 130/6). یا معشر الجن و الانس ان استطعتم.... (قرآن 33/55).
یکی حصار قوی بر کران شهر و در آن
ز بت پرستان گرد آمده یکی معشر.
فرخی.
ای معشر یاران که رفیقان منید
عیش خوش خویشتن منغص مکنید.
سعدی.
، گروه خویشان و گروه دوستان. (ناظم الاطباء). صیغۀ اسم مکان است از عشرت که به رفق زندگانی کردن است از این جهت گروه دوستان و خویشان را معشر گویند. (غیاث) (آنندراج) ، مردم و جن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جن و انس. (اقرب الموارد) ، زن و فرزندو اهل مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ده گان و گویند جاؤا معشر معشر، ده ده آمدند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا