جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با معرق

معرق

معرق
هنری که در آن تکه های ریز ریز چوب، کاشی، فلز، پارچه و مانند آن را به اَشکال گوناگون کنار هم می چسبانند
معرق
فرهنگ فارسی عمید

معرق

معرق
خوی آور خی آور خوانده می شود در تازی: می رگدار در پارسی به می آمیخته با آب گفته می شود در فارسی: غاز مغازی گونه ای کاشیکاری می رگدار گشن نژاده مرد کم گوشت و لاغر، شرابی که با اندکی آب مخلوط شده، قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف ریز ریز که آنها را برحسب نقش مورد نظر بریده و کنار هم قرار دهند. آنچه که تولید عرق کند عرق آور خوی آور، دارویی که بحرارت وتلطیف و ترقیق خود رطوبات محتبس در جلد واعضا قریب بدان را بوسیله عرق دفع سازد
فرهنگ لغت هوشیار

معرق

معرق
مرد لاغر، شرابی که با اندکی آب آمیخته شده باشد، در فارسی، نوعی کاشی که از قطعات ریز به اشکال مختلف ساخته شده باشد
معرق
فرهنگ فارسی معین

معرق

معرق
گشن اصیل و نجیب. (منتهی الارب) (آنندراج). اصیل و نجیب از مردم و اسب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

معرق

معرق
که عرق آرد. خوی آور. خوی انگیز. خوی زا. عرق زا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، دارویی که رطوبتهای رقیق را از عروق و باقی اعضا تحریک و به سمت پوست آرد و به صورت عرق از مسامات دفع کند. (از بحر الجواهر). آنچه به سبب تلطیف، رطوبات محتبسه تحت جلد را از مسامات او به ظاهر اخراج کند. (تحفۀ حکیم مؤمن). دارویی که خوی از مسامات بیرون راند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معرقه شود
لغت نامه دهخدا

معرق

معرق
می به آب آمیخته. (مهذب الاسماء). شراب رگ دار از آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شراب آمیخته با اندکی آب. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُعرَق شود، مرد کم گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رجل معرق الخدین، مرد کم گوشت رخسار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، هر چیز رگ دار. (ناظم الاطباء).
- کاشی معرق، قسمی از خشت کاشی منقش که نقشها را مانند عرق در آن قرار داده اند. (ناظم الاطباء). قسمی کاشی مرکب از قطعات مختلف و رنگهای گوناگون که چون کنار هم قرار گیرندنقشی بدیع بوجود آید. و رجوع به معرق کاری شود
لغت نامه دهخدا

معرق

معرق
شراب معرق، شراب رگ دار از آب. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شراب آمیخته با اندکی آب. (ناظم الاطباء). و رجوع به مُعَرَّق شود، کسی که در کَرَم و یا در لؤم دارای اصل و عرق باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، فحل معرق، گشن اصیل و نجیب. (ناظم الاطباء). اسب اصیل و نجیب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

معرق

معرق
باز کردن و خوردن گوشتی راکه بر استخوان باشد. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رفتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). و رجوع به عَرق شود
لغت نامه دهخدا