جدول جو
جدول جو

معنی مصقل - جستجوی لغت در جدول جو

مصقل
سوهان بزداغ ابزاری باشد که بدان بزدایند خطیب بلیغ، آلتی است زرگران را که بدان فلزات را صیقل دهند: ... در مجالس متعدد بمصقل مواعظ ونصایح زنگ کربت وملال از مرآت ضمیر منیر می زدودند، آلتی است فلزی قصابان را که بوسیله آن کارد قصابی را تیز کنند
فرهنگ لغت هوشیار
مصقل
خطیب بلیغ
تصویری از مصقل
تصویر مصقل
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصقله
تصویر مصقله
ابزاری که با آن زنگ چیزی را بگیرند و آن را جلا دهند، مصقل
فرهنگ فارسی عمید
سوهان بزداغ ابزاری باشد که بدان بزدایند آلتی است که بوسیله آن چیزی را صیقل و جلا دهند آلت زدودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصقله
تصویر مصقله
((مِ قَ لِ))
ابزاری برای صیقل دادن و زدودن زنگ، جمع مصاقل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقل
تصویر منقل
آتشدان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اصقل
تصویر اصقل
صقیل تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصقول
تصویر مصقول
صیقل زده، جلا داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
گران بار، گران بار از وام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصقع
تصویر مصقع
فصیح، بلیغ، سخنور، بلند آواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معقل
تصویر معقل
پناهگاه، جایی که به آن پناه ببرند، جای امن که از ترس دشمن در آنجا پناهنده شوند، پناه جای
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منقل
تصویر منقل
ظرفی که در آن آتش درست می کنند، آتشدان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
سنگین شده، گران بارگردیده، حرفی که دارای تشدید باشد
فرهنگ فارسی عمید
گرانبار پا به ماه: زن، کند رو: ستور سنگین گشته، جنبنده بار سنگین تحمیل شده گرانبار. زن باردار نزدیک بوضع حمل، ستور آهسته رو. سنگین گردیده، متحرک مقابل مخفف ساکن. سنگین کننده گران سنگ گرداننده
فرهنگ لغت هوشیار
زدوده، شیر رویه بسته، نیرومند صیقل زده زنگ زدوده جلا داده شده (آیینه شمشیر و جز آنها) : دل از جواهر مهرت چو صیقلی دارد بود ز زنگ حوادث بر آینه مصقول. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
بلند آوا، آماده سخن آماده پاسخ سخنگوی بلند واز، فصیح بلیغ، جمع مصاقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصیقل
تصویر مصیقل
روشن کننده، زاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصول
تصویر مصول
نیم سوز آنچه در سوختن بحد خاکستر نرسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاقل
تصویر مصاقل
جمع مصقل، زداینده ها
فرهنگ لغت هوشیار
پناهگاه سنگر، کوه بلند پناه، محل پناه پناهگاه: او را دین خواند از آنکه معقل دین است و مایه دین، قلعه دژ، کوه مرتفع، جمع معاقل
فرهنگ لغت هوشیار
راه کوهستانی، موزه، انگشتدان آتشدان کلک زنبر زنبه آلتی است که در آن آتش افروزند آتشدان. توضیح این معنی خصوص فارسی است و در عربی بمعنی راه در کوه راه کوتاه و کفش کهنه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
((مُ قَ))
بار سنگین، تحمیل شده، گرانبار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مثقل
تصویر مثقل
((مُ ثَ قِّ))
سنگین کننده، گران سنگ گرداننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصقول
تصویر مصقول
((مَ))
صیقل زده، جلا داده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصقع
تصویر مصقع
((مِ قَ))
سخنگوی بلند آواز، فصیح بلیغ، جمع مصاقع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منقل
تصویر منقل
((مَ قَ))
آتشدان، مجمر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صقل
تصویر صقل
روشنگری، زدودن کارد و شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقل
تصویر مقل
صمغ درختی به همین نام با طعمی تلخ که مصرف دارویی دارد، بهش، خشل، مقل ازرق، مقل مکی، مقل عربی، مقل یهود، وقل، وقل، راحة الاسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقل
تصویر مقل
کسی که اندکی مال برایش باقی مانده باشد، درویش، تنگ دست
فرهنگ فارسی عمید
ترف کشک سیاه، آب پنیر پنیرابه آب ماست و پنیر: کشک و مصل و نار و غوره سیر و سرکه گوبرو قلیه گو باز آکه بورک ترک هر شش میکند. (بسحاق اطعمه فرنظا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقل
تصویر مقل
درویش و فقیر، کم مایه، تهی دست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صقل
تصویر صقل
((صَ))
جلا دادن، جلا، پرداخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقل
تصویر مقل
((مُ قِ لّ))
درویش، تنگدست
فرهنگ فارسی معین
پاک کردن زدودن پاک کردن زدودن: جان دوم را که ندانند خلق مصقله ای کرد و بجانان سپرد. (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار