معنی صقل - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با صقل
صقل
- صقل
- مختلف در رفتار، اسب کم گوشت، اسب دراز تهیگاه و میان. (منتهی الارب). اسبی پهلوآور. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
صقل
- صقل
- زدودن چیزی را. (منتهی الارب). بزدائیدن. (دهار). بزدائیدن چیزی. (مصادر زوزنی). روشنگری. زدودن کارد و شمشیر. پرداخت. روشن کردن. صقال:
صقلش از مالش سریشم و شیر
گشته آیینه وار عکس پذیر.
نظامی.
نداند چو رومی کسی نقش بست
گه صقل چینی بود چیره دست.
نظامی.
، لاغر گردانیدن ناقه را، زدن کسی را بزمین، زدن کسی را بچوب دستی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا