جدول جو
جدول جو

معنی مصقله

مصقله((مِ قَ لِ))
ابزاری برای صیقل دادن و زدودن زنگ، جمع مصاقل
تصویری از مصقله
تصویر مصقله
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مصقله

مصقله

مصقله
ابزاری که با آن زنگ چیزی را بگیرند و آن را جلا دهند، مصقل
مصقله
فرهنگ فارسی عمید

مصقله

مصقله
سوهان بزداغ ابزاری باشد که بدان بزدایند آلتی است که بوسیله آن چیزی را صیقل و جلا دهند آلت زدودن
فرهنگ لغت هوشیار

مصقله

مصقله
مصقله. مصقل. آلتی که بدان بزدایند. آنچه بدان روشن کنند آینه یا جامه یا شمشیر و یا کاغذ را. سنگ سو. سوهان. مهره. مهرۀ گازر. (یادداشت مؤلف). آنکه بدان آهن روشن کنند. (مهذب الاسماء) :
به یادکردش بتوان زدود از دل غم
به مصقله بتوان برد زآینه زنگار.
فرخی.
مصقله ست این علم و زنگ جهل را
چیز نَزْداید مگراین مصقله.
ناصرخسرو.
- مصقله کردن، پاک و صافی کردن. به صیقل زدن. زنگ زدودن:
جان دوم را که ندانند خلق
مصقله ای کرد و به جانان سپرد.
رودکی
مصقله. آلت زدودن زنگ و صیقل دادن. ج، مصاقل. (ناظم الاطباء). آلت زدودن. (منتهی الارب) (آنندراج). آلتی است آهنی که بدان کارد و شمشیر و آینۀ فولادی را از زنگ پاک نمایند و روشن کنند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

مصقله

مصقله
ابن هبیره بن شبل ثعلبی شیبانی. از بکر بن وائل و از والیان و یاران حضرت علی بن ابیطالب بود. حضرت علی اورا به یکی از نواحی اهواز فرستاد ولی او به معاویه پیوست و در جنگ صفین در کنار او بود. معاویه پس از رسیدن به خلافت، او را به ولایت طبرستان منسوب کرد ولی او در راه قبل از رسیدن به طبرستان کشته شد (حدود سال 50 هجری قمری) و مردم بدو مثل زنند و گویند: ’لایکون هذا حتی یرجع مصقله من طبرستان’.
لغت نامه دهخدا

منقله

منقله
بر گرفته از منقل: انگشتدان زغالدان کلک جای زغال انگشت دان
منقله
فرهنگ لغت هوشیار