جدول جو
جدول جو

معنی مستروض - جستجوی لغت در جدول جو

مستروض
(مُ تَ وِ)
نبات مستروض، گیاهی که به نهایت بزرگی و درازی خود رسیده باشد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستراح
تصویر مستراح
مبال، مبرز، جایی، توالت، موضع قضای حاجت، آبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستریح
تصویر مستریح
دارای آسایش، آرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استرون
تصویر استرون
سترون، برای مثال سهل نماید بر استرونان / محنت زاییدن آبستنان (امیرخسرو۱ - ۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترسل
تصویر مسترسل
رهاشده به حال خود، سست، بی پایه، انس گیرنده، رام شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
سست و نرم، فروهشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترشد
تصویر مسترشد
راه راست جوینده، سالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
شیرخوار، ویژگی بچه ای که غذای اصلی او شیر است
فرهنگ فارسی عمید
(اِ رو وْ)
ویلهلم. یکی از اخترشناسان و حکمای ریاضی روسیه، مولد 1793 در آلتونه و وفات 1864 میلادی وی رئیس هیأتی از دانشمندان بود که تنظیم نقشۀ مکمّل روسیه را بعهده داشتند. او چند رصدخانه در این کشور تأسیس و تحقیقات بسیار در هیأت و جغرافیا منتشر کرده است، نیکبخت شمردن. (منتهی الارب) (زوزنی). سعید شمردن، مبارک و میمون دانستن کسی را. (منتهی الارب) ، یاری خواستن. (زوزنی) (غیاث) (منتهی الارب).
- استسعاد کردن به، تیمن کردن به
لغت نامه دهخدا
(اِ تَرْ وَ)
بقول ابن درید، استروه در اصل استبرق معرب است. (المعرّب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 15). رجوع به استبرق شود، طلب سعی و شتاب کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ ضَ)
تأنیث مستروض. رجوع به مستروض شود
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ وَ)
نازا. زنی را گویند که هرگزنزاید و او را بعربی عقیمه خوانند و معنی ترکیبی آن استرمانند است، چه ون بمعنی مانند هم آمده است. (برهان قاطع). نازاینده چون استر زیرا که ون بمعنی مانند است و صحیح آنست که برای نسبت است. (رشیدی). عقیم باشد یعنی نازاینده. (اوبهی). عقیم یعنی زن نازای. (غیاث). عاقر:
گشته از زادن مخالف تو
مادر روزگار استرون.
خسروی.
نکاحی میکند با دل بهر دم صورت عنین
نزاید گرچه جمع آیند صد عنین و استرون.
مولوی.
سهل نماید بر استرونان
محنت زائیدن آبستنان.
امیرخسرو.
مخفف آن سترون است:
حبلی آیند دختران سترون.
فرخی.
کنون شویش بمرد و گشت فرتوت
از آن فرزند زادن شد سترون.
منوچهری.
دلم آبستن خرسندی آمد
اگر شد مادر روزی سترون.
خاقانی.
نفس نباتی ار بعزب خانه باز شد
عیبش مکن که مادر گیتی سترونست.
انوری
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
نعت فاعلی از استرواح. آسوده شونده. (غیاث) (آنندراج) (اقرب الموارد). آنکه برمی آساید و آسایش می یابد. (ناظم الاطباء) ، بوی خوش برنده. (غیاث). آنکه می بوید هر چیز خوشبویی را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به استرواح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
جای فراخ و سیراب. (منتهی الارب) ، وادی که در آن مرغزار زیاد باشد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، حوض که آب در آن لبالب باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از استرفاض. رودبار و وادی وسیع و فراخ شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استرفاض شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
نوع دوم مازریون که آن را هفت برگ خامالا نیز خوانند. (الفاظ الادویه). خامالا، که نوعی از مازریون باشد. (از برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسترسل
تصویر مسترسل
فروهشته و نرم شونده (موی)، رام شونده انس گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترقه
تصویر مسترقه
مسترقه در فارسی مونث مسترق: ترفت تروفتک دزدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
شیر خواره، دایه خواه شیرخورنده شیرخوار، شیرده خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترشد
تصویر مسترشد
راه یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرون
تصویر استرون
نازا، زنی را گویند که هرگز نزاید و او را به عربی عقیمه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
مسترده در فارسی مونث مسترد: پس داده پس فرستاده مونث مسترد: اموال مسترده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
فرو هشته سست سست ونرم شونده، سست ونرم فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
باز گردانده، پس گرفته باز پسخواه بازگردانده، انعام باز پس گرفته شده. خواهنده بازگرداندن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
آبخانه، جای آسایش و فراغت و جای راحت، جای لازم، کنار آب، حاجتگاه، خلا، طهارت خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستریح
تصویر مستریح
طالب استراحت خواستارراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
((مُ تَ))
جای آسایش و راحت، مبال، توالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستریح
تصویر مستریح
((مُ تَ))
طالب استراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسترجع
تصویر مسترجع
((مُ تَ جَ))
بازگردانده، انعام باز پس گرفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
((مُ تَ خا))
سست و نرم شونده، سست و نرم، فروهشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسترشد
تصویر مسترشد
((مُ تَ ش))
راه راست جوینده، به راه راست رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
((مُ تَ ض))
شیرخوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسترفی
تصویر مسترفی
((مُ تَ))
سست و نرم شونده، فروهشته، سست و نرم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استرون
تصویر استرون
((اَ تَ وَ))
نازا، زنی که بچه نیاورد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
آبخانه، دستشویی، دست به آب
فرهنگ واژه فارسی سره