جدول جو
جدول جو

معنی مسترخی

مسترخی((مُ تَ خا))
سست و نرم شونده، سست و نرم، فروهشته
تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مسترخی

مسترخی

مسترخی
نعت فاعلی از استرخاء. سست و فروهشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کرخ. کرخت. لمس. لس. سست اندام. رجوع به استرخاء شود: چنانکه زفان مسترخی دراز گردد و از دهان بیرون آید یا تشنج کند و یا آماسی اندر وی پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). آن را که ملازه مسترخی شود و فرود آویزد.... (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، آویزان و معلق، ژولیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

مستوخی

مستوخی
آنکه خبر می پرسد و خبر می خواهد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیخاء شود
لغت نامه دهخدا

مسترعی

مسترعی
مسترع. نعت فاعلی از استرعاء. نگه داشتن خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آنکه می خواهد از کسی که نگهبانی کند ستوران و چراگاه را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و رجوع به استرعاء شود
لغت نامه دهخدا

مسترضی

مسترضی
نعت مفعولی از استرضاء. راضی و رضامند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استرضاء شود
لغت نامه دهخدا

مسترضی

مسترضی
نعت فاعلی از استرضاء. رضاجو و خوشنودی خواهنده. (غیاث) (آنندراج). رضای کسی را طلب کننده. (اقرب الموارد). رجوع به استرضاء شود
لغت نامه دهخدا

مسترشی

مسترشی
مسترش. نعت فاعلی از استرشاء. رشوت خواهنده، مطیع و فرمانبردار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به استرشاء شود
لغت نامه دهخدا