جدول جو
جدول جو

معنی مستبطیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

مستبطیٔ
(مُ تَطِءْ)
نعت فاعلی از استبطاء. بطی ٔشمارنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبطاء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستطیل
تصویر مستطیل
شکل متوازی الاضلاع که هر یک از زوایای آن برابر با یک قائمه باشد، شکل چهارگوشه که دو ضلع آن بلندتر از دو ضلع دیگر باشد، مربع مستطیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستطیر
تصویر مستطیر
پراکنده، منتشر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستطیع
تصویر مستطیع
توانگر، کسی که استطاعت و توانایی دارد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ سِءْ)
کسی که در ادای وام خود مهلت می خواهد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، به نسیه فروختن خواهنده. (منتهی الارب). رجوع به استنساء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَطْ طِءْ)
آن که زیر پا سپرد. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). در زیر پای سپرده وپایمال شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توطؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
جمع واژۀ مستبکی (در حالت نصبی و جری). رجوع به مستبکی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِءْ)
سپرده و کوفته یابنده چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیطاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِءْ)
درنگی کننده در رفتار. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کسی که بر پهلو استراحت می کند، ضعیف العقل و بی خبر، بی پروا. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباطؤ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْبِءْ)
بازکاونده و تفتیش کننده خبر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِءْ)
نعت فاعلی از استنتاء. رجوع به استنتاء شود، دمل بسیار و هنگفت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِءْ)
نعت فاعلی از استدفاء. لباس گرم پوشیده. (ناظم الاطباء). آنکه دفاء و جامۀ گرم پوشد. (اقرب الموارد) ، گرم کننده خود را بوسیلۀ جامه یا آتش و غیره. (اقرب الموارد). و رجوع به استدفاء شود، در عبارت ذیل از جهانگشای جوینی (چ طهران ص 4) می نماید که معنی کلمه توسعی دارد. مثلاً گرمی خواهنده در آغوش کسی و نظایرآن: هر مزوری وزیری و هر مدبری دبیری و هر مستدفئی مستوفیی. (جهانگشای جوینی چ تهران ص 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِءْ)
جستجوکننده و تعقیب کننده اخبار. (از اقرب الموارد). پیروی و تتبع اخبار کننده، بوینده. (از منتهی الارب). رجوع به استنشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِءْ)
وبارسیده و مرگامرگی ناک یابنده جای را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِءْ)
نعت فاعلی از استبراء. برأت خواهنده از گناه یا از دین و وام، آنکه طلب عمق و نهایت چیزی را کند تا آن را دریابد و قطع شبهه از او کند، ترک جماع کننده تا حائض شدن زن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پاک کننده مجری از بول. (منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به استبراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِءْ)
نعت فاعلی از مصدر استباء. خریداری کننده خمر برای نوشیدن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به استباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استفاءه. بازگردنده و بازگشته. (از اقرب الموارد). رجوع به استفاءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نِءْ)
یاری خواهنده. (از منتهی الارب). مستنصر. (از اقرب الموارد) ، عطا خواهنده. (از منتهی الارب). مستعطی. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهناء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِءْ)
نعت فاعلی از استکلاء. زمین بسیارگیاه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به استکلاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِءْ)
نعت فاعلی از استلباء. بزغاله که فله و آغز شیر را می خورد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به استلباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِءْ)
فسوس کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج). مسخره کننده. (از اقرب الموارد). آنکه استهزاء کند. آنکه ریشخند کند. فسوسکار. فسوسی. افسوسی. طعنه زننده. و رجوع به استهزاء شود:
هر چه گوئی باز گوید که همان
می کند افسوس چون مستهزئان.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستطیب
تصویر مستطیب
پاکیزه شونده پاک گردنده، پاک منزه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرتبط، پیوستگان جمع مرتبط در حالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستنبط، بیرون کشندگان برداشت کندگان جمع مستنبط در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطیع
تصویر مستطیع
توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطیر
تصویر مستطیر
درخشان، منتشر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطیف
تصویر مستطیف
گرد زننده دور چیزی گردنده گرد گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطیل
تصویر مستطیل
دراز، طویل، چیزی که طولش بیشتر از عرضش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبطن
تصویر مستبطن
نهان دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستبد، خودکامگان خویشکامان جمع مستبد درحالت نصبی و جری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند) : بانتقام خون برادر از مستبدین پابحلقه رکاب گذارده بادلیریها و رشادتهای خود روزگار رابردشمن تنگ ساخته بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطیف
تصویر مستطیف
((مُ تَ))
دور چیزی گردنده، گرد گردنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستطیع
تصویر مستطیع
((مُ تَ))
توانگر، کسی که استطاعت و توانایی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستطیر
تصویر مستطیر
((مُ تَ))
درخشان، منتشر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستطیب
تصویر مستطیب
((مُ طَ))
پاکیزه شونده، پاک گردنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستطیل
تصویر مستطیل
((مُ تَ))
دراز، طولانی، شکل چهارگوشی که طول آن بزرگتر از عرض باشد
فرهنگ فارسی معین