- مسبغ
- فرجفت (تمام کرده شده) انجامیده سیر گشته فرجامیده تمام کرده شده. تمام کرده شده، اسباغ زیادت کردن حرفی ساکن است بر سببی که به آخر جزو افتد و آن در فاعلاتن فاعلاتان باشد فاعلییان بجای آن نهند و آنرا مسبغ گویند یعنی تمام کرده چه فاعلاتن خود تمام بود چون بر آن حرفی ساکن زیادت کردند آنرا تمام کرده کنند و بعضی آنرا مسبغ خوانند از تسبیغ تا مبالغت بیشترباشد در تمام کردن و بعضی آنرا مشبع خوانند ازاشباع بشین معجمه و عین مهمله بمعنی سیرکردن
معنی مسبغ - جستجوی لغت در جدول جو
- مسبغ ((مُ بَ))
- تمام کرده شده
- مسبغ
- در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مفاعیلن به مفاعیلان یا فاعلاتن به فاعلاتان تغییر می یابد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گذرگاه، راه و جای عبور
گوارا شده، روا و جایز شده
آنچه در راه خدا داده شود
سبب شونده، سبب ساز، باعث، علت
مسمطی که هر بند آن هفت مصراع دارد
هفتع ماهه نوزاد هفت ماهه، دایه پرورد، خوشگذران، پسر خوانده هفت گوشه، هفت بندی کودکی که هفت ماهه بدنیا آمده، بچه ای که مادرش مرده و دیگری او را شیر داده. هفت کرده شده، (شعر) نوعی از مسمط که هر بندآن دارای هفت مصراع باشد
نگرید به مسبار
تسبیح کننده
خواب انگیز خواب آور دوای خواب آور
سبب سازنده، موثر، علت
جای گذر و راه
سوسمار، ماه ذوالحجه، دراز، تیر پنجم یا ششم در منگیا (قمار) دراز بروت، پیر زشت رو، داده به راه خدا دهش در راه خدا آنکه سبلتش درازاست: دراز بروت، آنکه ازاروی از تکبر برزمین کشد، آویزنده پرده، بزیر بر کشنده حافظ وحامی: (و همچنین جمله صفات تافرمود که مهیمن ام جذب مسبل مرغ چنان نپرد درمحافظت فرخ خود که من دوست خود را زیربال خود دارم. درازبروت، پیرزشت رو، در راه خدا داده شده
کارگاه ریخته گری توپالگدازی
جایز شده، روا، گوارا شده
سبب شده
کسی که خدا را به پاکی یاد کند، کسی که سبحان الله بگوید، تسبیح کننده