جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مسبل

مسبل

مسبل
سوسمار، ماه ذوالحجه، دراز، تیر پنجم یا ششم در منگیا (قمار) دراز بروت، پیر زشت رو، داده به راه خدا دهش در راه خدا آنکه سبلتش درازاست: دراز بروت، آنکه ازاروی از تکبر برزمین کشد، آویزنده پرده، بزیر بر کشنده حافظ وحامی: (و همچنین جمله صفات تافرمود که مهیمن ام جذب مسبل مرغ چنان نپرد درمحافظت فرخ خود که من دوست خود را زیربال خود دارم. درازبروت، پیرزشت رو، در راه خدا داده شده
فرهنگ لغت هوشیار

مسبل

مسبل
نعت فاعلی از مصدر تسبیل. رجوع به تسبیل شود، درازبروت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مُسبِل و مُسَبَّل شود
لغت نامه دهخدا

مسبل

مسبل
نعت مفعولی از مصدر تسبیل. رجوع به تسبیل شود، درازبروت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مُسبَل، مُسبِل. مُسَبِّل، پیر زشت رو. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، در اصطلاح فقهی، سبیل شده. سبیل قرار داده شده. تملیک العین و تسبیل المنفعه، عین را در تملیک قرار دادن و سود آن را سبیل کردن: و قل مارأیت خاناً أو طرف سکه أو محله أو مجمع ناس فی الحائط بسمرقند یخلو من ماء جمد مسبل. (صورالاقالیم اصطخری)
لغت نامه دهخدا

مسبل

مسبل
نعت مفعولی از مصدر اسبال. رجوع به اسبال شود، مرد درازبروت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مُسبِل، مُسَبِّل و مُسَبَّل شود
لغت نامه دهخدا

اسبل

اسبل
پارسی است اسپرز (طحال) دراز بروت سپرز اسپرز طحال، ورم بزرگی که در پهلو پدید آید
فرهنگ لغت هوشیار