جدول جو
جدول جو

معنی مزرس - جستجوی لغت در جدول جو

مزرس
از توابع دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدرس
تصویر مدرس
درس دهنده، آموزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزرع
تصویر مزرع
مزرعه، جای کشت و زرع، کشتزار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترس
تصویر مترس
مترسک، پیکره ای شبیه انسان از جنس سنگ، چوب یا پارچه که برای دور کردن جانوران در کشتزار برپا می کنند، دارای ارادۀ ضعیف و بی شخصیت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترس
تصویر مترس
زنی که با مردی رابطۀ نامشروع دارد، معشوقه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارس
تصویر مارس
ماه سوم از سال میلادی، March
در بازی نرد نوعی باخت دو امتیازی که در آن برنده همۀ مهره هایش از بازی خارج شده باشد، در حالی که حریف همۀ مهره هایش در بازی باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغرس
تصویر مغرس
زمینی که در آن نهال کاری کنند، جای درخت نشاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضرس
تصویر مضرس
چیزی که در آن نقش و نگار به شکل دندان باشد، دندانه دار
فرهنگ فارسی عمید
(مُدْ دَ رِ)
کسی که مطالعه می کند و اهتمام می نماید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
مدرس. موضع درس و جای درس گفتن. (ناظم الاطباء). جائی که در آن تدریس کنند. (از اقرب الموارد). رجوع به مدرسه و مدرس شود، کتاب درسی. کتابی که تدریس شود. (اقرب الموارد). کتاب. (متن اللغه) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
چوب کنده را گویند که در پس در کوچه اندازند تا در گشوده نگردد. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). معرب آن المترس می باشد: المترس، خشبه توضع خلف الباب، فارسیه، ای لاتخف. ’قاموس’. منتهی الارب نیز همین قول را آورده است، مؤلف اقرب الموارد، متراس و مترس (بکسر اول در هر دو) به همین معنی آورده. در قطرالمحیط آمده: المتراس ماتترس به ای تستر من حائط و نحوه من العدو، ج متاریس. و المترس، المتراس، خشبه توضعخلف الباب فارسیه و معناه لاتخف معها، والمترسه، المتراس. (از حاشیۀ برهان چ معین). و بالکسر چوب کنده که در پس در کوچه اندازند تا در گشوده نگردد معرب از مترس فارسی است و به فارسی آن را فدرنگ نیز گویند. ج، متارس. (منتهی الارب) .المترس المتراس، چوبی که در پس در نهند این فارسی است و معنی آن چنین است که با بودن آن بیم نداشته باش. (از محیطالمحیط)، (چوب که) بر سر کنگره های دیوار قلعه نیز گذارند تا چون غنیم به پای دیوار آید بر سرش زنند. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). نیز کنگره های چوبین و یا گلین دیوار قلعه که در هنگام لزوم بر سر دشمن اندازند. (ناظم الاطباء) : حکیمی پسر خویش را پند می داد گفت ای پسر اسب دوست دار و کمان عزیزدار و بی حصار مباش و حصار بی مترس. گفت ای پدر اسب و کمان دانستم حصار و مترس از کجا؟ گفت حصار مبارز است و مترس زره. (نوروزنامه).
بدان حصار گروهی پناه برده همی
ز ترس قالب بی روح چون مترس حصار.
اثیراخسیکتی (از آنندراج).
، صورتی را نیز گویند که مزارعان در کشتزار و زراعت سازند بجهت دفع جانوران زیانکار. (برهان). صورتی که برای رمانیدن جانوران در کشتزار نصب کنند و داهول نیز گویندو صاحب قاموس گوید که فارسی است. (انجمن آرا) (آنندراج). شکلی که در کشتزار سازند از برای دفع جانوران زیانکار. (ناظم الاطباء) :
شرابم آشکار ده که مرد ترس نیستم
به حفظ کشت عمر خود کم از مترس نیستم.
قاآنی (دیوان چ معرفت ص 377)
لغت نامه دهخدا
(مِ رِ)
کلمه فرانسوی که در زبان فارسی معادل معشوقه به کار می رود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
نعت فاعلی از احراس. مقیم شونده در جایی روزگاری. (آنندراج). آنکه روزگاری در جائی مقیم شود. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کاروانسرا، خانه زمستانی محل استراحت مسافران در آخر شب، خانه مسقف زمستانی
فرهنگ لغت هوشیار
فارسی گشته کلمه ای که از زبان دیگر بفارسی آورده شده پارسی گردانیده: (برشکال مفرس برسکال است) (غیاث: برشکال)، توضیح این لفظ عربی نیست بلکه بشکل عربی مانند معرب ساخته شده و مفرس در عربی بمعنی آنچه برای دریدن نزد حیوان درنده گذاشته میشود ب میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغرس
تصویر مغرس
نهالکاری نهالستان جای که در آن نهال کارند محل نشاندن درخت: (هرگز از منبت سیر وراسن سرو و یاسمن نروید و از مغرس خیزران خیری و ضمیران بر نیاید) (مرزبان نامه 1317 ص 169)، جمع مغارس
فرهنگ لغت هوشیار
دندانه دار، کار دان آزموده، سختی چشیده دندانه دار، مبتلی بسختی ومشقت، سختی دیده آزموده مجرب، منقوش به نقش ونگارهایی بصورت دندانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
چنبری چنبره دار حلقه حلقه (زره) : باسش چون نسج عنکبوت کند روی جوشن خر پشته را و درع مزرد... (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مارس
تصویر مارس
ماه سوم سال فرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزرع
تصویر مزرع
کشتزار، مززعه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی مول (معشوق زن) نشانده (گویش تهرانی) لنده (هراتی) نشمه (گویش یزدی) (فعل) دوم شخص مفرد از فعل نهی از ترسیدن خوف مکن، چوبی گنده که در پس در اندازند تا گشوده نگردد، فرهنگ نویسان نوشته اند: چوبی که بر سر گنگره های دیوار قلعه گذارند تا چون دشمن بپای دیوار رسد بر سرش زنند ولی از بیت ذیل ظاهرا برمیاید که بمعنی پیکره هایی است که بصورت سپاهیان آراسته بر بالای قلعه راست میکرده اند تامحاصران گمان کنند مستحفظان و نگهبانان قلعه اند: بدان حصار گروهی پناه کرده (برده) همی ز ترس قالب بی قلب (روح) چون مترس حصار، شکل انسان که از کاغذ مقوا پارچه حلبی و غیره سازند ودر مزرعه و جالیز نصب کنند تا پرندگان و جانوران ترسند و بمزرعه و جالیز نزدیک نشوند. معشوقه مجبوبه. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدرس
تصویر مدرس
جای تدریس، آموزشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزره
تصویر مزره
چراغدان مرزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغرس
تصویر مغرس
((مَ رِ))
جایی که در آن نهال کارند، محل نشاندن درخت، جمع مغارس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفرس
تصویر مفرس
((مُ فَ رَّ))
کلمه ای که از زبان دیگر به فارسی آورده شده، پارسی گردانیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضرس
تصویر مضرس
((مُ ضَ رَّ))
دندانه دار، مبتلی به سختی ومشقت، سختی دیده، آزموده، منقوش به نقش ونگارهایی به صورت دندانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزرد
تصویر مزرد
((مُ زَ رَّ))
حلقه حلقه (زره)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معرس
تصویر معرس
((مُ عَ رَّ))
محل استراحت مسافران در آخر شب، خانه مسقف زمستانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدرس
تصویر مدرس
((مَ رَ))
جای درس گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدرس
تصویر مدرس
((مُ دَ رِّ))
معلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترس
تصویر مترس
((مِ رِ))
زنی که با مردی رابطه جنسی نامشروع دارد، معشوقه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مترس
تصویر مترس
((مَ تَ))
مترسک، شکلی شبیه به انسان ساخته شده از چوب و پارچه که برای رماندن حیوانات زیانکار در کشتزارها نصب می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مارس
تصویر مارس
باخت در بازی تخته نرد، به ترتیبی که دو امتیاز حساب شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مارس
تصویر مارس
ماه سوم از سال فرنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدرس
تصویر مدرس
آموزگار، استاد
فرهنگ واژه فارسی سره