نعت مفعولی از حنذ. حنیذ (در تمام معانی). اسب دوانیده و سپس جل کردۀدر آفتاب بسته تا عرق کند. (ناظم الاطباء). اسبی که مهمیز کرده دوانیده شود یک دو تک بعد آن در آفتاب استاده کرده جل بر آن انداخته شود تا عرق کند. (آنندراج) ، گوشت نه بس بریان. (مهذب الاسماء)
نعت مفعولی از حنذ. حنیذ (در تمام معانی). اسب دوانیده و سپس جل کردۀدر آفتاب بسته تا عرق کند. (ناظم الاطباء). اسبی که مهمیز کرده دوانیده شود یک دو تک بعد آن در آفتاب استاده کرده جل بر آن انداخته شود تا عرق کند. (آنندراج) ، گوشت نه بس بریان. (مهذب الاسماء)
نعت مفعولی ازحنش. مرد ورغلانیده شده. (از منتهی الارب) ، گزیدۀ از حنش. مرد گزیده مار یا دیگر از هوام و حشرات، رانده شده به زور و اکراه. مرد رانده شدۀ به اکراه و جبر. رانده شده به اکراه وجبر، مرد پوشیده حسب. (منتهی الارب)
نعت مفعولی ازحنش. مرد ورغلانیده شده. (از منتهی الارب) ، گَزیدۀ از حَنَش. مرد گزیده مار یا دیگر از هوام و حشرات، رانده شده به زور و اکراه. مرد رانده شدۀ به اکراه و جبر. رانده شده به اکراه وجبر، مرد پوشیده حَسَب. (منتهی الارب)
بافته: و رساله ای در ذکر صحابه رضوان اﷲ علیهم که لمعه ای است از بوارق بیان و حدائق بنان او عتبی در اصل کتاب آورده است خطا و خطۀ محاسن بود و ربط کلام او چون خون در مفصل و سحر محصل و وشی محیوک و تبر مسبوک. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه دهخدا ص 236)
بافته: و رساله ای در ذکر صحابه رضوان اﷲ علیهم که لمعه ای است از بوارق بیان و حدائق بنان او عتبی در اصل کتاب آورده است خطا و خطۀ محاسن بود و ربط کلام او چون خون در مفصل و سحر محصل و وشی محیوک و تبر مسبوک. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه دهخدا ص 236)
حک شده. تراشیده شده. (ناظم الاطباء). کنده کاری شده. نگین که بر آن کنده شده باشد. (آنندراج) ، آنچه از خطوط یا کلمات نوشته که تراشیده و محو شده باشد. حک شده سوده شده. سوده. (آنندراج). ساییده شده، خراشیده شده. (ناظم الاطباء). خراشیده. خاریده. (آنندراج)
حک شده. تراشیده شده. (ناظم الاطباء). کنده کاری شده. نگین که بر آن کنده شده باشد. (آنندراج) ، آنچه از خطوط یا کلمات نوشته که تراشیده و محو شده باشد. حک شده سوده شده. سوده. (آنندراج). ساییده شده، خراشیده شده. (ناظم الاطباء). خراشیده. خاریده. (آنندراج)