معنی محنک محنک (مُ حَنْ نَ) مرد استوارخرد به تجربه. مردی که آزمایش در کارها وی را استوارکرده باشد، محنوک. صبی محنک، کودک که خرمای خائیده بر کامش مالیده باشند. (ناظم الاطباء) لغت نامه دهخدا