جدول جو
جدول جو

معنی محنک - جستجوی لغت در جدول جو

محنک
(مِ نَ)
رشتۀ حنک بند. (منتهی الارب). حناک. آنچه زنان فا زنخدان بندند. (مهذب الاسماء) ، لبیشه. لواشه. (منتهی الارب). حناک
لغت نامه دهخدا
محنک
(مُ نِ)
استوارخرد گرداننده. (آنندراج). کسی و یا چیزی که کارآزموده می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محنک
(مُ نَ)
مرد استوارخرد به تجربه ها. مجرب. آزموده. مردی که آزمایش و تجربه در کارها وی را استوار کرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محنک
(مُ حَنْ نِ)
آزمایش کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محنک
(مُ حَنْ نَ)
مرد استوارخرد به تجربه. مردی که آزمایش در کارها وی را استوارکرده باشد، محنوک. صبی محنک، کودک که خرمای خائیده بر کامش مالیده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محنک
کار آزموده مرد استوار به تجربه ها. استوار خرد گرداننده محکم سازنده. مرد استوار به تجربه ها
فرهنگ لغت هوشیار
محنک
((مُ حَ نَّ))
مرد استوار به تجربه ها
تصویری از محنک
تصویر محنک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مانک
تصویر مانک
(دخترانه)
مانگ، ماه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محنت
تصویر محنت
بلا، سختی، رنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محرک
تصویر محرک
تحریک کننده، ایجادکنندۀ حساسیت، به حرکت درآورنده، جنباننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محنث
تصویر محنث
سوگند شکن سوگند شکننده. توضیح محنثین تثنیه محنث است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مینک
تصویر مینک
خلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تحریک شده، برانگیخته شده بن گردن بر انگیخته جنباک راننیتار هنگختار مو (اوستایی بهروز) مو تار انگیختار جنباننده پس یقین در عقل هر داننده هست - این که با جنبنده جنباننده هست (مولانا) سر کلاوه (گویش افغانی) بن گردن، تحریک شده برانگیخته جمع محرکین. تحریک کننده برانگیزاننده ورغلاننده جمع محرکین. یا محرک اول. ذات حق تعالی. یا محرک سرمدی. ذات حق تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محنت
تصویر محنت
بلا، آفت، بلیه، گرفتاری، فتنه
فرهنگ لغت هوشیار
خارش آور خارش آورنده، دوایی که در تماس با پوست بدن تولید خارش کند مانند کبیکج و گزنه
فرهنگ لغت هوشیار
محنه و محنت در فارسی اوز مایش آزمایش، لگ رنج جسک مست این واژه به نادرست در صحاح الفرس برابر با گله آمده با این گواه از لبیبی: ای از ستیهش تو همه مردمان به مست که خود آرش رنج را می رساند آزمایش، رنج: هر چه بلا و محنت است آنرا پوشیده دارد، جمع محن. یا ایام (دورهء) محنت. (کلام)، سالهایی است که مردم را بمساله خلق قرآن امتحان میکردند. اگر قرآن را مخلوق میدانستند رها میساختند والا به تعذیب ایشان می پرداختند. مامون بسال 218 ه. ق. فرمانی برای اسحاق بن ابراهیم نوشت که باید قاضیان و گواهان و محدثان را بقرآن آزمایش کند. هر کس قرآن را مخلوق داند رها سازد و هر که جز آن گوید بوی گزارش دهد تا رای خود را درباره او بفرماید. گروهی از روی عقیدت یا بیم به مخلوق بودن قرآن گواهی دادند و گروهی که آنرا مخلوق ندانستند یا سکوت کردند گرفتار شکنجه ها شدند یا بقتل رسیدند و این امر تا ایام متوکل ادامه داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احنک
تصویر احنک
دله اشتر شتر دله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صحنک
تصویر صحنک
صحن کوچک: سراچه، کاسه کوچک طبق کوچک رکابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محکک
تصویر محکک
((مُ حَ کِّ))
خارش آورنده، دوایی که در تماس با پوست بدن تولید خارش کند مانند کبیکج و گزنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صحنک
تصویر صحنک
((صَ نَ))
طبق کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرک
تصویر محرک
((مُ حَ رَّ))
تحریک شده، برانگیخته، جمع محرکین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محرک
تصویر محرک
((مُ حَ رِّ))
حرکت دهنده، تحریک کننده، برانگیزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محنت
تصویر محنت
((مِ نَ))
رنج، سختی، زحمت، جمع محن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محنت
تصویر محنت
درد، رنج
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرک
تصویر محرک
رانه، جنباننده، انگیزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محرک
تصویر محرک
Agitator, Determent, Instigator, Motivating, Stimulant, Stimulus
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از محرک
تصویر محرک
agitateur, dissuasion, instigateur, motivant, stimulant, stimulus
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از محرک
تصویر محرک
agitador, dissuasão, instigador, motivante, estimulante, estímulo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از محرک
تصویر محرک
Agitator, Abschreckung, Anstifter, motivierend, Stimulans, Reiz
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از محرک
تصویر محرک
agitator, odstraszanie, podżegacz, motywujący, środek pobudzający, bodziec
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از محرک
تصویر محرک
агитатор , сдерживающий фактор , подстрекатель , мотивирующий , стимулятор , стимул
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از محرک
تصویر محرک
агітатор , стримування , підбурювач , мотивуючий , стимулятор , стимул
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از محرک
تصویر محرک
agitator, afschrikking, aanstichter, motiverend, stimulant, prikkel
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از محرک
تصویر محرک
agitador, disuasión, instigador, motivante, estimulante, estímulo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از محرک
تصویر محرک
agitatore, dissuasione, istigatore, motivante, stimolante, stimolo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی