جدول جو
جدول جو

معنی محکک

محکک((مُ حَ کِّ))
خارش آورنده، دوایی که در تماس با پوست بدن تولید خارش کند مانند کبیکج و گزنه
تصویری از محکک
تصویر محکک
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با محکک

محکک

محکک
خارش آور خارش آورنده، دوایی که در تماس با پوست بدن تولید خارش کند مانند کبیکج و گزنه
فرهنگ لغت هوشیار

محکک

محکک
عبارت از دوایی است که خلط زنندۀ گرم را جذب کند و در بحرالجواهر گوید محکک آنچنان داروی زننده ای است که از فرط تندی و گرمی، اخلاط زننده را به مسامات بدن جذب کند ولی به درجه ای که تولید جراحت کند نمی رسد مانند کبیکج. (کشاف اصطلاحات الفنون). پاره ای دواها چون کبیکج که اخلاط تند را به مسام جذب کند ولی نه به حد ریش کردن. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به قانون کتاب دوم چ تهران ص 149 س 24 شود، نیک خارنده. (آنندراج). کسی که بسیار سخت میخارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

محکک

محکک
چوب که در عطن نهند تا شتران گرگین خود را به وی درمالند: حذل محکک، انا جذیلها المحکک، از رأی و تدبیرمن استفاده برند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

محرک

محرک
تحریک کننده، ایجادکنندۀ حساسیت، به حرکت درآورنده، جنباننده
محرک
فرهنگ فارسی عمید

محنک

محنک
کار آزموده مرد استوار به تجربه ها. استوار خرد گرداننده محکم سازنده. مرد استوار به تجربه ها
فرهنگ لغت هوشیار