جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با محنک

محنک

محنک
کار آزموده مرد استوار به تجربه ها. استوار خرد گرداننده محکم سازنده. مرد استوار به تجربه ها
فرهنگ لغت هوشیار

محنک

محنک
رشتۀ حنک بند. (منتهی الارب). حناک. آنچه زنان فا زنخدان بندند. (مهذب الاسماء) ، لبیشه. لواشه. (منتهی الارب). حناک
لغت نامه دهخدا

محنک

محنک
استوارخرد گرداننده. (آنندراج). کسی و یا چیزی که کارآزموده می کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

محنک

محنک
مرد استوارخرد به تجربه ها. مجرب. آزموده. مردی که آزمایش و تجربه در کارها وی را استوار کرده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

محنک

محنک
مرد استوارخرد به تجربه. مردی که آزمایش در کارها وی را استوارکرده باشد، محنوک. صبی محنک، کودک که خرمای خائیده بر کامش مالیده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا