جدول جو
جدول جو

معنی محاکات - جستجوی لغت در جدول جو

محاکات
مشابه کسی یا چیزی شدن، حکایت کردن، تقلید کردن، بازگفتن
تصویری از محاکات
تصویر محاکات
فرهنگ فارسی عمید
محاکات(شَ رَ)
محاکاه. با هم حکایت کردن. (غیاث). حکایت کردن قول یا فعل کسی بی زیادت و نقصان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عین گفتۀ کسی را نقل کردن. بازگو کردن. رجوع به محاکاه شود
لغت نامه دهخدا
محاکات(مُ)
در اصطلاح مردم قزوین، لوه لیسه. دلگی. کمی خوردن از ته مانده هایی
لغت نامه دهخدا
محاکات
حکایت کردن با یکدیگر، عین قول کسی را نقل کردن باز گفتن، مشابه بودن، گفتگو، شباهت
فرهنگ لغت هوشیار
محاکات((مُ))
حکایت کردن با یکدیگر، مشابه کسی یا چیزی شدن
تصویری از محاکات
تصویر محاکات
فرهنگ فارسی معین
محاکات
باز گفتن، نقل کردن، حکایت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محامات
تصویر محامات
از کسی دفاع کردن، پشتیبانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محابات
تصویر محابات
محابا، طرفداری، طرفداری کردن از کسی خلاف عدل و انصاف، ملاحظه، ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاکمات
تصویر محاکمات
محاکمه، با کسی به دادگاه رفتن و بر هم اقامه دعوی کردن، دادرسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاذات
تصویر محاذات
برابر، مقابل
فرهنگ فارسی عمید
(شُ)
پرسیدن از کسی چیزی که تا در غلط افکند او را یا چیستان گفتن. (آنندراج). محاجاه. رجوع به محاجاه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ قَ)
محاشاه. اخراج. استثناء. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). استثناء کردن. (از ناظم الاطباء) ، باک داشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به محاشاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَ)
جمع واژۀ محاکمه، بمعنی رفع نمودن خصومت. (غیاث) (آنندراج). دیوان عدالت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
شکایت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، آگاهی دادن از مکروهی که بدو رسیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَرْ رِ)
جمع واژۀ محرکه. رجوع به محرکه شود.
- محرکات قدسیه، در اصطلاح فلسفه عقول مجرده که مدبرات عقلیه هم نامیده میشوند. (اسفار ج 3 ص 142)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
از مباکاه عربی، با کسی نورد کردن به گریستن. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ محاره. (منتهی الارب). رجوع به محاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
محاذاه. موازات. رویارویی. روبرویی. مقابل. برابر. روبرو. مقابله. (زوزنی). رویاروی. روبرو. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ایلک باحشر خویش به محاذات او نزول کرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 298) ، در اصطلاح حکما و متکلمین موازات نیز گفته شود و آن اتحاد در وضع است مانند دو انسان که نسبت به شخص ثالث در وضع با یکدیگر متساوی باشند. و آن از اقسام وحدت است. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح محاسبان بر طریقه ای ازطرق عمل ضرب اطلاق شود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
حمایت کردن. محاماه: فی الجمله ارکان وسران بر موافقت سلطان در معاطات کؤوس (از) محامات نفوس مهمل ماندند. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 186). رجوع به محاماه شود، محامات بر ضیف، نیک قیام کردن به مهمانی مهمان. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
چیزهای محال، و امکان ناپذیر. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ محال. امر نابودی که بودن آن ممکن نباشد. (آنندراج) ، سخنان بیهوده و باطل و بی سروبن. یاوه:
مترس از محالات و دشنام دشمن
که پرژاژ باشد همیشه تغارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(شَ)
محابا. محاباه. رجوع به محابا و محاباه شود.
- محابات کردن، ترسیدن.
- ، کوتاهی و سهل انگاری کردن. فروگذاشتن: اگر محاباتی کند جانش برفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 118).
- ، ملاحظه و طرفداری و جانبداری کردن
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مساکه. جایهایی که آب در آن نگهداری شود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
پشتیبانی کردن از کسی حمایت کردن طرفداری کردن: فی الجمله ارکان و سروران بر موافقت سلطان بر معاطات کووس محامات نفوس مهمل ماندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محابات
تصویر محابات
یاری دادن کسی را، اعانت، عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاذات
تصویر محاذات
رویاروئی، برابر، روبرو، مقابله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاشات
تصویر محاشات
استثنا، اخراج، باک داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاکاه
تصویر محاکاه
محاکا و محاکات در فارسی: همداستانی، باز گفت، همانندی همسانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاکمات
تصویر محاکمات
رفع نمودن خصومت، دیوان عدالت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباکات
تصویر مباکات
با هم گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محرکه، جنبانندگان و خرد های یله در فرزان صدرای شیرازی جمع محرکه، جمع محرکه. یا محرکات قدسیه. عقول مجرده که مدبرات عقلیه هم نامیده میشوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محابات
تصویر محابات
((مُ))
یاری کردن، طرفداری کردن از کسی، جانبداری کردن بر خلاف عدالت، منحرف شدن از عدل، میل به ناحق کردن، کسی را مخصوص خود کردن، ویژه خویش ساختن. احتیاط کردن، ملاحظه کردن، یاری، طرفداری از کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مباکات
تصویر مباکات
((مُ))
با هم گریستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاذات
تصویر محاذات
((مُ))
مقابل چیزی قرار گرفتن، برابر هم قرار داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محامات
تصویر محامات
((مُ))
پشتیبانی کردن، طرفداری کردن
فرهنگ فارسی معین
محاذی، مقابل، موازات، هم پا
فرهنگ واژه مترادف متضاد