- محابر
- محبره ها، مرکب دان ها، دوات ها، جمع واژۀ محبره
معنی محابر - جستجوی لغت در جدول جو
- محابر
- جمع محبره، آمه ها (دوات نویسندگی) زکابدان ها (زکاب مرکب دوات) جمع محبره
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گذرگاه ها
جنگ کننده، جنگجو، جنگنده
در فقه کسی که علیه حکومت اسلامی به جنگ برخاسته که واجب القتل است
در فقه کسی که علیه حکومت اسلامی به جنگ برخاسته که واجب القتل است
در حصار کننده، محاصره کننده
مکابره کننده، ستیزه گر، پرخاش جو
محبس ها، زندان ها، جمع واژۀ محبس
معبرها، محل عبور گذرها، گذرگاه ها، جمع واژۀ معبر
مقبره ها، گورها، قبرستان ها، محل های دفن مردگان، جاهایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد، گورستان ها، جمع واژۀ مقبره
منبرها، کرسی های پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند، جمع واژۀ منبر
طرفداری، طرفداری کردن از کسی خلاف عدل و انصاف، ملاحظه، ترس
جمع محضر، تزده خانه ها بود گاه ها گزارشها و سر چشمه ها آبشخورها جمع محضر محاضر رسمی. یا محاضر شرع. محاکم شرع
حصاری کننده کسی را به جنگ
جنگ کننده، جنگجو و بهادر نبرد کننده
جمع محجر، بوستان ها چشمخانه ها، جمع محجر، پکوک ها تارمی ها جمع محجر
جمع محبس، زندان ها جمع محبس
ازد گر دخشکرسان خبر دهنده مخابره کننده جمع مخابرین
راهها و معبرها و جایهای عبور
ستیزنده کابنده ستیزه کننده مکابره کننده معاند: (تا یک زمان مکابر در آمد و کمر بند بهمن بگرفت و از پشت اسب برداشت) (سمک عیار. 73: 1)
جمع مقبره، گورستان ها جمع مقبر و مقبره گورستانها
جمع منبر، نه پایگان، بسپایگان، افرازان
محضرها، جاهای حضورها، کنایه از درگاه ها، جاهای نوشتن اسناد و احکام ها، دفاتر ثبت اسناد، دفترخانه ها، سجل ها، فتوا نامه ها، گواهی نامه ها، جمع واژۀ محضر
محجرها، گرداگرد قریه ها، اطراف خانه ها، حرم ها، بوستان ها، کاسه های چشم، جمع واژۀ محجر
کسی که چیزی را نیکو و آراسته می کند، آنکه خط را زیبا می نویسد، آنکه سخن یا شعر را با کلمات زیبا می آراید
پارسی است مهار گونه ای شسن (صدف) نازک که از آن مروارید نیز بیرون آید نوعی صدف کوچک نازک که غالبا مروارید از آن بیرون آید
خوشنویس، سخن آرای نیکو نویسنده خط، آراینده سخن و شعر: و بعد چنین گوید محرر این تالیف و محبر این تصنیف. . ، جمع محبرین