جدول جو
جدول جو

معنی محاضر

محاضر
محضرها، جاهای حضورها، کنایه از درگاه ها، جاهای نوشتن اسناد و احکام ها، دفاتر ثبت اسناد، دفترخانه ها، سجل ها، فتوا نامه ها، گواهی نامه ها، جمع واژۀ محضر
تصویری از محاضر
تصویر محاضر
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با محاضر

محاضر

محاضر
جمع محضر، تزده خانه ها بود گاه ها گزارشها و سر چشمه ها آبشخورها جمع محضر محاضر رسمی. یا محاضر شرع. محاکم شرع
فرهنگ لغت هوشیار

محاضر

محاضر
آماده و حاضر، آنکه در حضور شخص ایستاده است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

محاضر

محاضر
جَمعِ واژۀ محضر. لغتی است مولد (از المعجم الوسیط).
- محاضر شرع، محاکم شرع. رجوع به محضر شود.
، جَمعِ واژۀ محضر، به معنی دفترخانه ها. رجوع به دفترخانه شود، جَمعِ واژۀ محضر، رسیدگان به سوی آب. (ناظم الاطباء) ، جَمعِ واژۀ حاضر. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

محاضر

محاضر
ابن المورع الهمدانی الیامی، مکنی به ابوالمورع از رجال حدیث و از مردم کوفه است. ابن سعد او را توثیق و تصدیق کرده و نسائی گوید از اعمش احادیث نیکو و مستقیم روایت کرده است و درحدیث او منکری ندیده ام. اما گروهی وی را به غفلت منسوب داشته اند. در باب نبید بر رأی مردم کوفه بود و هم بدان شهر درگذشت. (206 هجری قمری) (الاعلام زرکلی)
لغت نامه دهخدا