معنی محاجر - فرهنگ فارسی عمید
معنی محاجر
- محاجر
- محجرها، گرداگرد قریه ها، اطراف خانه ها، حرم ها، بوستان ها، کاسه های چشم، جمع واژۀ محجر
تصویر محاجر
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با محاجر
محاجر
- محاجر
- جمع محجر، بوستان ها چشمخانه ها، جمع محجر، پکوک ها تارمی ها جمع محجر
فرهنگ لغت هوشیار
محاجر
- محاجر
- جَمعِ واژۀ مِحجَر و مَحجِر. (از منتهی الارب). رجوع به محجر شود، جایهای مخفی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
محاضر
- محاضر
- جمع محضر، تزده خانه ها بود گاه ها گزارشها و سر چشمه ها آبشخورها جمع محضر محاضر رسمی. یا محاضر شرع. محاکم شرع
فرهنگ لغت هوشیار