جدول جو
جدول جو

معنی متماسح - جستجوی لغت در جدول جو

متماسح
(مُ تَسِ)
با هم راست شونده در سخن. (آنندراج) (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد). صاف و راست با همدیگر. (ناظم الاطباء) ، با هم دست دهنده درخرید و فروخت و عهد و پیمان. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تماسح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متمازج
تصویر متمازج
آنچه با دیگری به هم آمیخته می شود، به هم آمیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
کسی که اظهار دلیری و جسارت می کند، کنایه از گردنکش، طغیانگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متمادی
تصویر متمادی
مدت دار، طولانی، ویژگی کسی که بر چیزی اصرار و لجاج کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصالح
تصویر متصالح
کسی که مالی یا ملکی از طرف کس دیگر به او مصالحه شود، کسی که در عقد صلح مالی را قبول می کند، کسی که با دیگری صلح و سازش کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متماثل
تصویر متماثل
چیزی که مانند چیز دیگر باشد مانند هم، همانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تماسیح
تصویر تماسیح
تمساح ها، جمع واژۀ تمساح
فرهنگ فارسی عمید
(تَ یَ)
باهم راست شدن در سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تصادق. (اقرب الموارد) ، باهم دست زدن در خرید و فروخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : تماسحوا علی کذا، تصافقوا و تحالفوا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ماس س)
پیوسته و متصل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَسْ سِ)
آن که می مالد چیزی را بر روی چیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به تمسح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
فراخ نشیننده در مجلس. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
همدیگر را ستایش کننده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تمادح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
با هم لاغ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به لاغ و مزاح با هم دیگر. (ناظم الاطباء). رجوع به تمازح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
چنگ درزننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تماسک شود، توانا و قادر، سخت گیرنده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یِ)
پیچ پیچان رونده. (آنندراج) (از منتهی الارب). می خوارۀ افتان و خیزان رونده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تمایح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متحاسب
تصویر متحاسب
حساب کننده با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متقاسم
تصویر متقاسم
هم سوگند، همداراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمادی
تصویر متمادی
دراز، هر چیز طولانی کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمارض
تصویر متمارض
بیمار نما آنکه خود را به نا خوشی زند بیمار نما جمع متمارضین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمازج
تصویر متمازج
همامیز بهم آمیزنده مزج شونده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع متصاعد، فرا یازان سازش پذیر، سازشگر سازش کننده آشتی کننده سازش کننده، قبول کننده عقد صلح کسی که در عقد صلح طرف ایجاب واقع شود آنکه مالی یا ملکی باوصلح شود مقابل مصالح (مصالح و متصالح را طرفین صلح نامند) جمع متصالحین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متسامح
تصویر متسامح
مهربان و شفیق با یکدیگر، چشم پوشی کننده از یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متماثل
تصویر متماثل
مانند هم، همانند چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجاسر
تصویر متجاسر
گستاخ گردنکش کسی که جسارت ورزد، گردنکش عاصی جمع متجاسرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متماس
تصویر متماس
یکدیگر را مس کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحاسد
تصویر متحاسد
حسد کننده و رشک برنده بر یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
آگسه چنگ در زننده، خویش دارنده خود را نگاهدارنده خویشتن دار، چنگ در زننده جمع متماسکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماسیح
تصویر تماسیح
جمع تمساح، نهنگان جمع تمساح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماسح
تصویر تماسح
دستمالی، پاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمازج
تصویر متمازج
((مُ تَ زِ))
به هم آمیزنده، مزج شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمارض
تصویر متمارض
((مُ تَ رِ))
کسی که خود را به مریضی می زند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متماس
تصویر متماس
((مُ تَ))
یکدیگر را مس کننده، به هم پیوندنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تماسیح
تصویر تماسیح
((تَ))
جمع تمساح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متماسک
تصویر متماسک
((مُ تَ س))
خود را نگاه دارنده، خویشتن دار، چنگ در زننده، جمع متماسکین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متمادی
تصویر متمادی
((مُ تَ))
طولانی، دائمی
فرهنگ فارسی معین