معنی متمازج - فرهنگ فارسی معین
معنی متمازج
- متمازج((مُ تَ زِ))
- به هم آمیزنده، مزج شونده
تصویر متمازج
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با متمازج
متمازی
- متمازی
- قعد عنی متمازیاً، یعنی از من روی گرداند و دور نشست. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
متمازح
- متمازح
- با هم لاغ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مشغول به لاغ و مزاح با هم دیگر. (ناظم الاطباء). رجوع به تمازح شود
لغت نامه دهخدا
متبازج
- متبازج
- فخرکننده با یکدیگر. (آنندراج). با هم فخرکننده و لاف زننده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبازج شود
لغت نامه دهخدا
متماز
- متماز
- دور شونده و دور. (آنندراج). جداگانه و دور و جدا و علیحده. (ناظم الاطباء). رجوع به تماز شود
لغت نامه دهخدا