جدول جو
جدول جو

معنی متماس

متماس((مُ تَ))
یکدیگر را مس کننده، به هم پیوندنده
تصویری از متماس
تصویر متماس
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متماس

متماس

متماس
پیوسته و متصل. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا

متماسک

متماسک
آگسه چنگ در زننده، خویش دارنده خود را نگاهدارنده خویشتن دار، چنگ در زننده جمع متماسکین
فرهنگ لغت هوشیار

متماسک

متماسک
خود را نگاه دارنده، خویشتن دار، چنگ در زننده، جمع متماسکین
متماسک
فرهنگ فارسی معین

مسماس

مسماس
سبک رو. سبک کار. شوریده. (منتهی الارب ذیل مادۀ م س س) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

مسماس

مسماس
آمیخته و شوریده شدن کار. مَسمَسه. (منتهی الارب ذیل مادۀ م س س) (از ناظم الاطباء). مسمس الامر مسمسهً و مسماساً، آمیخته شد آن کار وشوریده گشت. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسمسه شود
لغت نامه دهخدا

متراس

متراس
آنچه که با آن خود را از دشمن پنهان دارند مانند دیوار و جز آن. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا

متراس

متراس
با یکدیگر رازگوینده. (از منتهی الارب). هم راز و با یکدیگر راز در میان نهاده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تراس شود
لغت نامه دهخدا