جدول جو
جدول جو

معنی متصالح

متصالح
کسی که مالی یا ملکی از طرف کس دیگر به او مصالحه شود، کسی که در عقد صلح مالی را قبول می کند، کسی که با دیگری صلح و سازش کند
تصویری از متصالح
تصویر متصالح
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با متصالح

متصالح

متصالح
جمع متصاعد، فرا یازان سازش پذیر، سازشگر سازش کننده آشتی کننده سازش کننده، قبول کننده عقد صلح کسی که در عقد صلح طرف ایجاب واقع شود آنکه مالی یا ملکی باوصلح شود مقابل مصالح (مصالح و متصالح را طرفین صلح نامند) جمع متصالحین
فرهنگ لغت هوشیار

متصالح

متصالح
با هم آشتی کننده و نیکو نماینده. (آنندراج). صلح کننده و آشتی کننده با یکدیگر. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصالح شود
لغت نامه دهخدا

متصالحه

متصالحه
متصالحه در فارسی مونث متصالح بنگرید به متصالح مونث متصالح
متصالحه
فرهنگ لغت هوشیار

متصایح

متصایح
یکدیگر را آواز دهنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مر همدیگر را بانگ زننده. (ناظم الاطباء) ، نیام شمشیر کفته و ترکیده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تصایح شود
لغت نامه دهخدا

متصالخ

متصالخ
خویشتن را کر سازنده. (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که بهانه می کند کری و ناشنوائی را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تصالخ شود
لغت نامه دهخدا

متصافح

متصافح
هم دیگر دست گیرنده. (آنندراج). دست هم دیگر را گیرنده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). و رجوع به تصافح شود
لغت نامه دهخدا

متدالح

متدالح
بردارنده چیزی را بر چوب، میان خود. (آنندراج). دو نفر یا زیادتر که باری را بروی چوب انداخته و با هم حمل کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدالح شود
لغت نامه دهخدا